Description
کتاب ثریا در اغما:
ثریا در اغما داستانی واقعگرایانه است که سال ۶۲ و در دوران جنگ تحمیلی عراق علیه ایران منتشر شد. این کتاب پر از حرفهای شنیده نشدهی کسانی است که ایران را پس از انقلاب و زمان جنگ ترک کردند.
خلاصه کتاب ثریا در اغما:
داستان ثریا در اغما در سال ۵۹ و تنها یکی دو ماه پس از شروع جنگ تحمیلی رخ میدهد. شخصیت اصلی یعنی جلال آریان کارمند شرکت نفت در آبادان است و با باخبر شدن از به کما رفتن ثریا، قصد سفر به پاریس را میکند. در اوضاع نابسامان آن روزها آریان مجبور میشود با اتوبوس به استامبول رفته و سپس به پاریس پرواز کند. او در پاریس با یکی از دوستان سابقش در ایران برخورد میکند و همین باعث میشود به جمع ایرانیان مقیم در پاریس راه پیدا کند. او در آنجا زنی به نام لیلا را که درگذشته رابطهی عاشقانه داشتند میبیند، لیلا نویسنده و شاعر است و پیش از انقلاب به پاریس مهاجرت کرده است. تعاملان با جمع ایرانیان و همینطور تعامل با دوستان و آشنایان ثریا که در بیمارستان به ملاقات میآیند کمکم داستان را شکل میدهند.
بخشی از کتاب ثریا در اغما:
لیلا سرش پایین است. فکر میکنم دارد گریه میکند اما وقتی سرش را بلند میکند گریه نکرده. فقط صورتش وحشتزده و منگ است. میگوید: ماها باید اونجا باشیم، این چیزا رو بنویسیم.
– شاید
– نه اینکه اینجا تو کافههای پاریس و لندن و غیره و ذلک بشینیم و شعر و آه و نالهی شراب آلوده از رادیو صدای آمریکا و رادیو بیبیسی بخونیم.
– شاید
– میخوای یه چیز وحشتناکی بشنوی؟
به چشمانش نگاه میکنم. او واقعاً حالا دارد میلرزد. به او دست نمیزنم.
-میخوای بفهمی چرا وقتی اونجوری نگام کردی تمام بدنم مثل بید لرزید؟
– آره
– گفتم شاید بهتر باشه ندونی ولی میخوای بشنوی؟
ساکت میمانم.
– یه نصرت زمانی هست که لابد اسمش رو شنیدی. هم شعر میگفت هم تو فیلمای فارسی کتککاری میکرد. امسال اینجا بود. شاید هنوزم باشه، گرچه شنیدم از دست پلیس فرانسه فرار کرده رفته انگلستان. بهار امسال اینجا زیاد دوروبر من میپلکید. ازش بدم میومد ولی در عالم خریت و لودگی، من نه گفتن به مردا رو بلد نیستم. با اونم مثل بقیهشون میگفتم و میخندیدم. یعنی اجتماعی بودم. اونم خیال کرد میتونه هر کاری بکنه. دو سه دفعهای توی کافهها سر من صداشو بلند کرد و باباشَمَل بازی درآورد. حدود یه ماه و نیم پیش همه مهمان این دکتر متین بودیم. مدیرعامل سابق یکی از این شرکتهای خارجی که فراریه و باغ و ملک درندشتی داره. بیرون پُردیتالی کنار اتوبان آ ۶، همه خیلی خورده بودن. این نصرت از اون مردای ایرونیه که خیال میکنن زن قاب دستماله. باید یه گوشه نگهش داشت و گاهی ازش استفاده کرد بعد باز انداختش همون گوشه قایمش کرد. خلاصه اون شب هی به پروپای من میپیچید و آخر شب گفت منو با ماشین میرسونه خونه. ببین حرفشم که میزنم قلبم چجوری گرومپ گرومپ میزنه. نمیدونم چجوری اون پدرسگ با اون حالش منو آورد که پلیس با اون وضع رانندگیش نگرفتش. خودمم حالم خراب بود و توی ماشین خوابم برد. دم در آپارتمان گفت میخواد بیاد بالا یه تلفن بکنه اما وقتی خواست بیاد بالا از توی ماشین یه بطری ویسکی کوفتی هم آورد. خلاصه اومد نشست و هی خورد…
شابک:9879647390774
Reviews
There are no reviews yet.