Description
کتاب عزاداران بیل:
کتاب عزاداران بیل از مجموعه داستانهای روستایی ، تالیف غلامحسین ساعدی، مجموعه هشت داستان بههم پیوسته درباره فلاکتهای مدام مردمان روستایی به نام بیل است. فیلم مشهور گاو، از روی داستان چهارم این مجموعه ساخته شد.
خلاصه کتاب عزاداران بیل:
این اثر هشت داستان درباره ی مردمان روستایی به نام بیل است، که دچار فقر و فلاکت و بدبختیاند. مردم این روستا آدمهایی عامی و بیسواد اند، و خرافات در این روستا بسیار زیاد است بهطوری که مردم برای درمان دردها و بیماری ها و قحطی شدیدی دست به جادو و خرافه پناه میبرند. شخصیتهای داستان کتاب عزاداران بیل مشترک هستند و مکانی که تمامی اتفاقات در آن رخ میدهد، روستای بیل است. بعضی از شخصیتها در طول کتاب ثابتاند و در هر هشت قصه تکرار می شوند. عزاداران بیل نثری شیوا و روان دارد و کوتاهی جمله ها و دیالوگ ها به داستان ریتم تندی داده است. جمال میرصادقی منبع الهام غلامحسین ساعدی برای این داستان ها را، کتاب «نقاب مرگ سرخ» نوشته ی «ادگار آلن پو» میداند. وجه مشترک همهی این قصهها مرگ و اندوه و ترس است. مرگ در عمق داستانهای کتاب دیده میشود. فضای این داستانها، تاریک و تلخ است و ساعدی ترجیح داده است که تنها راوی اثر باشد. این اثر تاکنون دوازده بار تجدید چاپ شده است و هنوز اثری خواندنی به حساب می آید.
از نکات مهم این اثر توجه به حضور حیوانات با کارکردی انسانی است. سگهای ده همراه مردم در عزاداریها شرکت میکنند و زنهای داستان نمونه نوعی زنهای سنتی ایران هستند.
بخشی از کتاب عزاداران بیل:
· ننه خانوم جلو رفت و گفت: کار درس شد. سه نفر جوون می رن که سیب زمینی و آذوقه گیر بیارن. بقیه چه کار می کنن؟ بازم میرین گدایی؟ مشدی بابا گفت: چاره چیه ننه خانوم؟ هر طوری شده باید شکمارو سیر بکنیم. ننه خانوم گفت: نه فردا هیشکی از ده نمیره بیرون. از فردا عزاداری می کنیم: دخیل می بندیم، گریه می کنیم، نوحه می خونیم. شاید حضرت دلش رحم بیاد و مارو ببخشه و بلارو از بیل دور بکنه. ننه فاطمه درخت بید را نشان داد که تکه های کهنه از شاخه هایش آویزان بود و با صدای گرفته گفت: می بینین؟ و شروع کرد به گریه، جارو را زد به آب تربت و بالا سر مردها تکان داد.
· پاپاخ برگشت و با سرعت دوید طرف بَیَل. عباس و خاتون آبادی کنار به کنار هم راه افتادند. به بَیَل که رسیدند، آفتاب غروب کرده بود. سگهای بَیَل ردیف شده بودند روی دیوار باغ اربابی، و جلوتر از همه پاپاخ. «خاتون آبادی» که ردیف سگها را گوش تا گوش نشسته دید، ایستاد و با ترس نگاهشان کرد.
عباس گفت: «بیا، کاری باهات ندارن.»
خاتون آبادی کنار عباس وارد ده شد. سر کوچه که رسیدند. بز سیاه اسلام آمد جلو و با دقت تازه وارد را نگاه کرد.
شابک:۹۷۸۹۶۴۳۵۱۴۱۸۱
Reviews
There are no reviews yet.