Description
معرفی کتاب سرباز خوب
کتاب سرباز خوب The Good Soldier نوشتهی «فورد مادوکس فورد» در سال 1915 منتشر شد. این داستان در لیست کتاب هایی است که باید پیش از مرگ خواند. نویسنده این اثر را با استفاده از سبک سیال ذهن به نگارش درآورده است و خواننده را در میان گذشته و حال همراه خود جابهجا میکند. «فورد» با نگاهی روانشناسی و جامعهشناسی شخصیتهای داستان را کنکاش میکند و از آنها تصاویر گوناگونی در لحظههای مختلف نشان میدهد. «سرباز خوب» یکی از برجستهترین آثار ادبی قرن بیستم بریتانیا است. نویسنده در طی داستان آن نشان میدهد هیچچیز در روابط یا شخصیت آدمها همانطور که در ابتدا نشان میدهند، نیست. «فورد»، فریبخوردگی، خیانت، عشق و بهطورکلی رابطه بین انسانها را دستمایهی داستانش قرار داده و یکی از شاهکارهای ادبی را رقم زده است.
کتاب سرباز خوب داستان زنی به نام لئونورا با پیشینهای کاتالویکی است که در جامعهی انگلیسی قرن بیستم میخواهد خود را بروز دهد. همسر او، سروان ادوارد اشبرنهام در ظاهراً مردی شریف و ثروتمند در انگلیس است که در این داستان نمایندهی طبقهی فساد و فریبکار است. رابطهی این زوج فرازوفرودهای بسیاری دارد و از زبان دوست ادوارد، دوول Dowell بیان میشود. «فورد» به زیبایی لایههای عمیق رابطهی این زوج را بررسی کرده و در میان داستانی پرکشش پیچیدگیهای شخصیتی آنها را به تصویر کشیده است. «فورد مادوکس فورد» ابتدا نام این اثر را «غمانگیزترین داستان» انتخاب کرده بود ولی به دلیل تأثیر عنوان اثر بر روی فروش آن نام «سرباز خوب» را برگزید. او این داستان را با این جمله آغاز میکند: «این دلگیرانهترین داستانی است که تا به حال شنیدهام.»
داستان «سرباز خوب»، داستان روابط انسانها است. قصهای تکراری که در اطرافمان میبینیم. زنان و مردان به دلیل نیازها و منافع شخصی و اجتماعیشان مانند پول، آبرو و شهرت وارد رابطهای میشوند که از سلامت کافی برخوردار نیست. «فورد» مانند یک روانشناس حاذق رفتارهای این دو زوج را در موقعیتهای مختلف به کنکاش میکشد و چندین تصویر از یک انسان ارائه میکند. این داستان علاوهبر اینکه پس از انتشار به زبانهای مختلف ترجمه شد و همچنان باگذشت حدود صدسال جزو آثار درخشان است، الهامبخش نویسندگان پس از خودش همچون «گراهام گرین» نیز بود.
در بخشی از کتاب سرباز خوب میخوانیم
نمیدانم این چیزها را چطور کنار هم بچینم و بنویسم. بهتر است سعی کنم داستان را از اول بگویم، همانطور که یک داستان است، یا اینکه آن را از این فاصله از زمان، از گذشته، بگویم، همانطوری که از دهان لئونورا یا از خود ادوارد شنیدم؟
من فکر میکنم دو هفته يا بیشتر در کنج کلبهای بیرون شهر، کنار اجاق، با دوستی دل سوز نشستهام و همانطور با او با صدایی آرام صحبت میکنم، درحالیکه از دوردست صدای دریا به گوشم میخورد و در بالای سر باد سهمگینی ستارههای تابناک را صیقل میدهد. هرازگاهی بلند میشویم، بهطرف در میرویم و به ماه بزرگ نگاه میکنیم و میگوییم: «بله، به همان تابناکی است که در پرووانس بود.» و بعد برمیگردیم کنار بخاری، با حسی از حسرت و آه، چون در پرووانس نیستیم، جایی که حتی دلگیرترین داستانها زیبا و دلنشیناند. به داستان رقتانگیز پی یر ویدال فکر کنید. دو سال پیش فلورانس و من با ماشین از بیاریتز به لس تور در کوههای سیاه رفتیم. در وسط درهای پرپیچوخم قلهای وسیع و نوکتیز سر برآورده بود و روی آن قله چهار قلعه بود – لس تور، برجها. و باد سرد و تندی در دره میوزید و این دره راهی از فرانسه به پرووانس بود. برگهای خاکستری نقرهای زیتون شبیه موهایی در باد تاب میخوردند و دستههای اکلیل کوهی چنان تختهسنگها را محکم چسبیده بودند و روی آنها میخزیدند که نمیشد آنها را از هم جدا کرد.
البته این فلورانس بود که میخواست به لس تور برود. فکرش را بکنید، با اینکه شخصیتش بیشتر در استامفورد کنتیکوت شکل گرفته بود، یک فارغالتحصیل پوگکیپسی بود. من اصلاً تمی توانم بفهمم که چطور زن عجیب و وراجی مثل او توانسته بود از آنجا مدرکش را بگیرد، آن هم با آن نگاه پرت و پریشان در چشمهایش – که اصلاً خیالانگیز نبودند. میخواهم بگویم که او طوری نگاه میکرد انگار چیزی شاعرانه در آن چشمها وجود ندارد، یا اينکه میخواهد بهسختی به درونت راه پیدا کند و در تو دنبال چیزی بگردد. یکی از دستهایش را بالا آور، مثل اینکه بخواهد هر مخالفتی را دربارهی آنچه دربارهاش صحبت میکند رد کند. او دربارهی ویلیام خاموش حرف میزد، دربارهی گوستاو حراف، دربارهی فراکهای پاریس، دربارهی اینکه فقرا در سال 1337 چطور لباس میپوشیدند، دربارهی فانتن لاتور، دربارهی ترن مجلل پاریس – لیون – مدیترانه. دربارهی اینکه چطور است تاراسکن پیاده شویم و از پل معلق بالای رود رن که در یاد پیچ میخورد عبور کنیم و نگاه دیگری به بوکر بيندازيم.
شابک:978-600-7141-30-4
Reviews
There are no reviews yet.