Description
معرفی کتاب تماما مخصوص
من که جز تو کسی را ندارم، ولی چرا تو را هم ندارم؟ سوال قشنگیست. عباس جان ! ظاهرا خیلی مبتلا بودی زمانی، آدم دلش کباب می شود از خواندن این همه عشق و نرسیدن؛ و فقط خواب معشوق را دیدن در داستانهایت. از بوسیدن بالشت به جای صورتش، از دیدن خال صورتش روی گونهی هر رهگذر، از دنبال کردن عطرش در هر عطرفروشی، از جستجوی لبش روی لبهای خشک بسته و تب آلود خودش در خواب و بیداری. چقدر داستان تماما مخصوص تکراریست. چرا همهی داستانهای عاشقانه شبیه همند؟
خلاصه کتاب
کتاب تماما مخصوص همانند اسمش، خاص و خواندنی است و فقط عباس معروفی است که میتواند رمانی این چنینی بنویسد ، رمانی تلخ مثل غربت، رمانی سرد مثل تنهایی، رمانی عمیق و زیبا پر از عشق و جنون مثل زندگی. شخصیت اصلی داستان «عباس ایرانی» است که شباهت نام او با نام نویسنده می تواند خواننده را به این فکر بیندازد که داستان درباره ی زندگی خود نویسنده است. عباس، دانشجو و روزنامه نگار ایرانی است که با توجه به شرایط سیاسی سال های دهه ی شصت به کمک مادرش از ایران فرار می کند و به آلمان می رود.
در آنجا مدتی در یک هتل به عنوان مدیر شبانه مشغول به کار می شود و بعد به پاکستان می رود، مقصد نهایی او قطب شمال است. رمان تماما مخصوص در ۵۲ فصل نوشته شده و درون مایه ی اصلی آن سفر و مهاجرت است. معروفی در این کتاب با گیرایی خاصی از مشکلات تبعید، تنهایی غربت و عشق سخن می گوید. این رمان به شیوه ی سیال ذهن روایت شده و بین واقعیت و خیال در نوسان است. عده ای کتاب حاضر را تلفیقی از سه کتاب قبلی نویسنده، یعنی «سال بلوا»، «فریدون سه پسر داشت» و «سمفونی مردگان» می دانند.
بعضیها می گویند تماما مخصوص رمان مردانهای است، با دردهای مردانه و کابوسهای مردانهٔ عباس… که یک مرد بیشتر میفهمدش. من اما فکر میکنم حتماً نباید مرد باشی تا جنس دردهای مردی را بشناسی. کافیست زنی باشی عاشق، آن وقت با یک بوسه تمام دلمشغولیهای مردانهاش به جانت میریزد. کتاب را که میخواندم پری بودم که گم میشد، یانوشکا بودم که تنها و بیپروا بود، زن زیبایی بودم که نام نداشت و آه میکشید و از پشت پنجره صدا میکرد و در دریا محو میشد، گاهی هم ژاله، که مردی که دوستش داشت پسش میزد!
بخش هایی از متن کتاب
_رادیو داشت آهنگی از آرو پِرت پخش می کرد که تا آن روز نشنیده بودم و نداشتمش. چقدر آهنگ های قشنگ در این دنیا وجود داشت که من نشنیده بودم. چقدر چهره های زیبا از برابرم گذشتند که من آن ها را ندیدم، چقدر رویاهای عجیب دیدم که وقتی از خواب بیدار شدم، هرگز دیگر به یادم نیامد، و بوی عطری از دست رفته در دلم چنگ زد که همیشه تا همیشه خودم را نبخشم…
_در هر جنگی باید به چروک پیشانی زن ها نگاه کرد یا به درهم شکستگی پل ها. و من داشتم فکر می کردم هرکسی از جنگ یک چیزش را می بیند. به نظر من در هر جنگی باید به دو چیز نگاه کرد. یکی به کفش مردم و دیگر به دندان بچه ها. این ها نشان می دهند که یک جنگ چقدر فاجعه آمیز بوده…
_خیلی ها فکر می کنند سلامتی بزرگترین نعمت است، ولی سخت در اشتباه اند. وقتی سالم باشی و در تنهایی دست و پا بزنی، آنی مریض می شوی، بدترین نحوست ها می آید سراغت، غم از در و دیوارت می بارد، کپک می زنی. کاش مریض باشی ولی تنها نباشی…
_روز های فروپاشی دیوار برلین یاد روز های انقلاب خودمان می افتادم که همه می خواستند چیزی ببخشند. هر کس برای دیگری بغل می گشود. و تا چشم به هم زدیم چه قدر زود تمام شد. تا چشم به هم زدیم فیلم عوض شده بود. همه می خواستند چیزی را از بین ببرند.انقلاب نبود انفجار بود.چیزی منفجر شد که ملت ما را تکه پاره کرد. حالا یکی دنبال دستش می گردد، یکی دنبال چشمش، یکی دنبال پاهاش و دیگری دنبال بچه اش.
شابک:
۳۹۳۸۴۰۶۸۰۱
Reviews
There are no reviews yet.