Description
معرفی کتاب موشها و آدمها
کتاب موش ها و آدم ها نوشتهی جان اشتاین بک یکی از شناختهشدهترین کتابهای این نویسنده است که برای اولین بار در سال ۱۹۷۳ منتشر شده است. در این کتاب داستان دو دوست را میخوانیم که برای پیدا کردن کار، از مزرعهای به مزرعه دیگر میروند و امید دارند که روزی بتوانند زمین و مزرعه خودشان را داشته باشند.
درباره کتاب موش ها و آدم ها
داستان کتاب موش ها و آدم ها در سالهای رکود آمریکا اتفاق میافتد و قسمتی از این کتاب براساس خاطرات نویسنده نوشته شده است. جرج میلتون و لنی اسمال دو دوست هستند که در آخور اسبها مهتری میکنند و از این طریق زندگی خود را سپری میکنند. این دو دوست ویژگیهای بسیار متفاوتی دارند و آرزوی قدیمی هر دویشان خریدن جایی است که بتوانند در آن خرگوش پرورش دهند.
لنی از دوران کودکی از نوازش چیزهای نرم خوشش میآید و زور زیادی دارد اما خیلی باهوش نیست؛ بههمین دلیل دچار دردسر میشود. او هنگامی که زن پسر ارباب، کرلی، از او میخواهد موهایش را نوازش کند ناخواسته زن میکشد و از ترس فرار میکند. کرلی عصبانی با مردانش سعی دارد لنی را پیدا کند. جرج هم برخلاف قسمش که قرار بود از لنی پشتیبانی کند در این شرایط به گروه پیوسته پیوست و دنبال لنی میگردد. جان اشتاین بک به بهانهی معرفی این دو شخصیت تصویری روشن و واضح از زندگی کارگران فصلی و پارهوقت در مزارع و کشتزارها در دههی ۱۹۳۰ آمریکا برای ما ترسیم میکند، تصویری که در عین شفافیت در تودهای از کسالت و غبار فرورفته است.
کتاب موشها و آدمها برندهی جایزه نوبل ادبیات نیز شده است. نام این داستان از سروده رابرت برنز بر گرفته شده است. سه اثر قوی جان اشتاین بک در اواخر سالهای ۱۹۳۰ بر روی طبقه کارگری کالیفرنیا تمرکز کرده بود: در جنگی مشکوک، موشها و آدمها، و کتابی که توسط خیلیها بهترین اثرش شناخته شد، یعنی خوشههای خشم.
-چرا باید کتاب موشها و آدمها را مطالعه کنیم؟
کتاب موشها و آدمها یکی از برترین کتابها در سبک خودش و در این موضوع بهخصوص است. با خواندن این کتاب متوجه میشویم که در رکود آمریکا طبقه کارگر چگونه زندگی میکردند و چه کارهایی انجام میدادند.
خواندن این کتاب را به چه کسی پیشنهاد می کنیم؟
این کتاب برای طرفداران رمان طولانی و مفهومی اثری قوی بهشمار میرود. اگر شما جزو کسانی هستید که دیگر آثار جان اشتاین بک را مطالعه کردهاید و از خواندن آنها لذت بردهاید حتما باید این کتاب را نیز مطالعه کنید.
بخشی از کتاب موشها و آدمها
هیچی، یه دختره رو دید که پیرهن قرمز تنش بود. لامصب خل از هرچی خوشش بیاد میخواد بس دست بماله. میخواد حتما نازش کنه. اونجام دست دراز کرد که پیرهن دختره رو ناز کنه که دختره جیغ کشید. جیغ که کشید لنی دستپاچه شد و چنگ انداخت و چسبید به پیرهن. آخه این جور وقتا هیچ فکر دیگهای به کلهش نمیرسه. هیچی، دختره جیغایی میکشید که نگو. من همون دور و ور بودم و صدای جیغشو شنیدم. فورا خودمو رسوندم بشون. دیدم طفلک لنی به قدری ترسیده که چسبیده به پیرهن دختره. کار دیگهای به کلهش نمیرسید بکنه. با یه دستک محکم زدم تو سرش تا ولش کنه. طوری از ترس دیوونه شده بود که نمیتونست پیرهن دختره رو ول کنه. خودت که میدونی چه زوری داره.
اسلیم به او زل زده بود و به آهستگی سر تکان میداد. گفت: «خب، بعد چی شد؟»
جورج ورقها را دوباره با دقت منظم چید برای یک دست فال دیگر. «هیچی، دختره نه گذاشت و نه ورداشت، یکراست رفت به پلیس شکایت که لنی بش دستدرازی کرده. مردای وید جمع شدن و راه افتادن لنی رو تیکهتیکه کنن. ما مجبور شدیم تا هوا تاریک بشه تو یه نهر آبیاری قایم بشیم. فقط سرمون از آب بیرون بود و زیر بوتهها کنار کانال پیدا نبود. بعد هوا که تاریک شد زدیم به چاک.
شابک:
۹۷۸۶۰۰۷۹۸۷۰۱۸
Reviews
There are no reviews yet.