Description
معرفی کتاب در راه ویلا (مجموعه داستان)
کتاب در راه ویلا ۹ داستان از نویسنده توانای معاصر، فریبا وفی است. در این داستانها هم مثل داستانهای دیگر وفی، قهرمانان زن هستند. مضمون داستانها هم اجتماعی و روانشناختی و درباره تنهایی انسان است.
هرکدام از زنان داستان با مشکلات و مسائل بغرنج روحی و خانوادگی دست به گریبانند. این زنان خودشان را ضعیف میبینند و از خود ناراضیاند. روایط عاطفی خوبی با خانواده و والدین خود ندارند و مدام از دست آنها دلگیر میشوند.
مثلا داستان دوم «هزازان عروس» درباره تازهعروسی است که با بیاعتنایی و رفتارهای سرد خانواده همسر روبهرو است و تلاشهایش برای تغییر نظرات و دید خانواده همسر بینتیجه میماند و داستان اول «در راه ویلا» ماجرای زنی است که همسرش مدام در ماموریت است و زن مجبور است با تنهایی و مشکلات زندگی و دو فرزندش کنار بیاید.
زنان داستانهای وفی در این مجموعه دلشان تغییر میخواهد اما فداکاری مانع از این میشود که به تغییر خود و سبک زندگیشان فکر کنند، در نتیجه از خواستههایشان دست میکشند و کوتاه میآیند.
فریبا وفی تاکنون مجموعه داستانها و رمانهای زیادی نوشته و جوایز ادبی معتبری هم گرفته است. او یک نویسنده واقع گرا است که در داستانهای «در راه ویلا» سعی دارد با زبانی ساده و گیرا آیینهای باشد برای بازتاباندن مشکلات و رنجشهای روحی زن ایرانی.
قسمت هایی از کتاب در راه ویلا:
_گاهی وقت ها حتی شک می کردم دختر زنی مثل او هستم. «عباس آقا برای چی می آید دیگر؟ خودم می آیم. تنها که نیستم. مامان هم هست.» مامان دستش را دراز کرده بود و می خواست گوشی را بگیرد. میترا کمی مکث کرد. «با این حال عباس را می فرستم دنبالتان». گوشی را دادم دست مامان. مثل همیشه خیلی سریع به تفاهم می رسیدند. میترا به روی خودش نیاورد که مامان را دعوت نکرده و مامان هم جوری وانمود کرد که انگار میترا اول از همه او را دعوت کرده است. «خودمان می آییم میترا جان».
_مشکلش را مثل آش نذری به سرعت بین تمام دور و بری ها قسمت می کرد. ولی عروس نمی توانست هیچ کدام از دردهایش را باکسی قسمت کند. این طور بار آمده بود. با شرمی که هیچ جور نمی توانست پنهانش کند، زودتر از معمول از دستشویی بیرون آمد. در دستشویی را که همیشه صدا می داد آرام بست، و چسبیده به دیوار، انگار که می شد جلو دیده شدنش را بگیرد، به تاریکی هال سرید و پاورچین پاورچین از پله ها بالا رفت. برای شام هم پایین نیامد. فردای آن روز گوهر طبق عادت هرروز به خانه مادرش سر زد. نان تازه خریده بود و تکه بزرگی از آن را توی راه خورده بود. چشمش که به عروس افتاد، چیزی یادش آمد. «ناشتا یک لیوان آب بخور، خوب می شوی».
_میترا تلفن کرد. گفت چه روزی بلیت بگیریم و چه تاریخی و چه ساعتی حرکت کنیم. عاشق تشریفات است. انگار می خواستیم به تگزاس امریکا برویم نه به یکی از دهات های آمل. گفت کدام گوشه ترمینال بایستیم که عباس گممان نکند. همه می دانستیم که عباس آقا زحمت گشتن به خودش نمی دهد. چرخی می زند و سریع برمی گردد خانه و خیلی راحت می گوید: نبودند.
شابک:
9789643624378
Reviews
There are no reviews yet.