Description
معرفی کتاب اسبهای خالدار
کتاب اسبهای خالدار (Spotted Horses) داستانی کوتاه از ویلیام فاکنر (William Faulkner) نویسنده برجسته آمریکایی است
که برای اولین بار در سال 1931 منتشر شده است.
در این کتاب نیز شخصیت فلم اسنوپس که در بسیاری دیگر از آثار این نویسنده حضور داشت دیده می شود
که مسئول رسیدگی به اسب های یه منطقه سرسبز می باشد.
کتاب اسبهای خالدار (Spotted Horses) داستانی کوتاه از ویلیام فاکنر (William Faulkner) نویسنده برجسته آمریکایی است
که برای اولین بار در سال ۱۹۳۱ منتشر شده است.
در این کتاب نیز شخصیت فلم اسنوپس که در بسیاری دیگر از آثار این نویسنده حضور داشت دیده می شود
که مسئول رسیدگی به اسب های یه منطقه سرسبز می باشد
درباره نویسنده کتاب اسبهای خالدار بیشتر بدانیم:
ویلیام کاتبرت فاکنر (به انگلیسی: William Cuthbert Faulkner) (۱۸۹۷ – ۱۹۶۲) رماننویس آمریکایی و برندهٔ جایزه نوبل ادبیات بود.
فاکنر در سبکهای گوناگون شامل رمان، داستان کوتاه، نمایشنامه، شعر و مقاله صاحب اثر است.
شهرت او عمدتاً به خاطر رمانها و داستانهای کوتاهش است که بسیاری از آنها در شهر خیالی یوکناپاتافا (به انگلیسی: Yoknapatawpha County) اتفاق میافتد
که فاکنر آن را بر اساس ناحیهٔ لافایت (به انگلیسی: Lafayette)، که بیشتر زندگی خود را در آنجا سپری کرده بود،
و ناحیه هالی اسپرینگز/مارشال (به انگلیسی: Holly Springs/Marshall) آفریدهاست.
فاکنر یکی از مهمترین نویسندگان ادبیات آمریکا و مشخصاً ادبیات جنوب آمریکاست.
با اینکه اولین آثار فاکنر از سال ۱۹۱۹، و بیشترشان در دهههای ۱۹۲۰ و ۱۹۳۰ منتشر شده بود،
وی تا هنگام دریافت جایزهٔ نوبل در سال ۱۹۴۹ نسبتاً ناشناخته مانده بود.
حکایت و رمان آخر او چپاولگران برندهٔ جایزه پولیتزر داستان شدند.
در سال ۱۹۹۸، مؤسسه کتابخانه نوین رمان خشم و هیاهوی او را ششمین کتاب در فهرست صد رمان برتر انگلیسی قرن بیستم قرار داد،
رمان گوربهگور و روشنایی در ماه اوت هم در این فهرست قرار دارند.
رمان آبشالوم، آبشالوم! او هم اغلب در فهرستهای مشابه گنجانده میشود.
بیشتر کتابهای او توسط مترجمانی مانند صالح حسینی و نجف دریابندری به فارسی برگردانده شدهاند.
او بزرگترین رماننویس آمریکایی بین دو جنگ جهانی شناخته میشود.
خلاصه کتاب اسبهای خالدار:
صف مردها همچنان به اسب ها نزدیک میشد. کره اسب ها توی دست و پای همدیگر میرفتند و گله وار عقب عقب به طرف در بسته طویله رانده میشدند هنری این بار کمی جلوتر از بقیه میرفت.
کمی قوز کرده بود و هنوز هم آثاری از خشم مداوم و فرو خورده، حتی در توی تاریکی شب و زیر نور کمرنگ ماه از چهره اش هویدا بود گله اسب های خالدار چونان گلوله ای برفی که کسی جلوی پا بیندازد
و با ابزاری نامرئی آنرا بجلو براند در برابر صف مردها به عقب باربند و بطرف در طویله رانده می شد.
در طویله مانند آدمی که در حال خمیازه کشیدن باشد باز بود. اسبها به حدی متوجه صف آدمها بودند که اصلا متوجه نشدند که دارند بطرف طویله برده میشوند.
فقط موقعی که پا به سایه طویله گذاشتند متوجه شدند که چه بلایی سرشان آمده است. در همین وقت صدائی وصف ناپذیر صدائی که نشانه ای از واماندگی و بیچارگی در خود داشت از میان گله اسب ها به گوش رسید.
لحظه ای مردها و حیوانات وحشت زده نگاهشان با هم تلاقی پیدا کرد. و يك لحظه بعد مردها به گله اسب حمله کردند: دیواره
سرهای وحشی و رنگارنگ اسب ها برگشته بود و خیره خیره مرد ها را نگاه میکرد دیواره سرهای برگشته و آن یال و گردن های خالدار همه جا را پوشانده بود و
نمیگذاشت که مردها به خوبی پا و دم اسبها را ببینند دیواره در نقطهای که هنری و پسرک ایستاده بودند به هم پکیده تر بود و کاملا پاهای اسب ها را از نظر پنهان ساخته بود.
هنری و پسرک سرجایشان خشکشان زده بود. هنری دستش را بالا آورد هنوز هم حلقه طناب در دستش بود. یکباره گله اسب، بی قرار و سرکش به حرکت درآمد. از وسط باربند گذشت و …
شابک:
100313
Reviews
There are no reviews yet.