Description
معرفی کتاب تهران شهر بی آسمان
«تهران، شهر بیآسمان» از شاهکارهای مسلم ادبیات معاصر ایران است. کتاب تهران شهر بی آسمان یکی از سیاسیترین رمانهای کوتاه فارسی است، کتابی که توانسته نام «امیرحسین چهل تن» را بیش از پیش در ذهن مخاطب فارسی زبان پررنگ و ماندگار کند.
چهل تن نویسندهی جسوری است که توانسته در فضای محافظهکار و ظاهرا اخلاقگرای ادبیات ایران، از مضامین و واقعیتهایی حرف بزند که کمتر نویسندهای توان آن را دارد.
چیزی که تقریبا همیشه در آثار چهل تن دیده میشود و این اثر هم مستثنا نیست، خشونت، مردسالاری، اقتدارگرایی و زنان آسیب دیده و محکوم به ظلم این مردان است.
با وجود کتابهایی مانند تهران، شهر بیآسمان، هنوز هم میتوان به آثار فاخر و ارزشمند ایرانی در بازار آشفتهی کتاب امیدوار بود.
خلاصه داستان کتاب تهران شهر بی آسمان
این کتاب داستان زندگی «کرامت» است، مردی که در کودکی مورد ستم و سوء استفادههای زیادی قرار گرفته و از زندگی انتظاری جز بدبختی و سیاهی ندارد.
او در فضایی ضداخلاقی و ضداجتماعی رشد میکند و تمام عقدهها و آسیبهایش را با خود به دوران جوانی و میانسالی میکشاند. کرامت حالا یک لمپن و جاهل تمام عیار است.
لمپنها در بنبستهای تهران
روایت کتاب تهران شهر بی آسمان نوعی سیال ذهن است. وقایع کتاب از ذهن کرامت میگذرد. داستان چند خطی است و از چند مسیر مختلف روایت میشود، اما به دلیل انسجام جانمایهی اصلی،
همیشه برمیگردیم به همان جایی که باید، به کرامت و تهران؛ دو عنصری که کنار هم و با هم معنا پیدا میکنند. ماجراها از یک جای مشخص شروع و به جای مشخصی ختم نمیشوند.
داستان زندگی کرامت را تکه تکه میشنویم و با این حال شیرازهی داستان را گم نمیکنیم.
حوادث این کتاب در فاصلهی بین کودتای 28 مرداد و انقلاب 57 و سالهای پس از آن اتفاق میافتد. با این که زمان این رمان خیلی دور و از دست رفته است، به جرات میتوان گفت که این کتاب و حوادث و شخصیتهای آن صرفت متعلق به همان دوره نیست.
این کتاب صد و چند صفحهای نمایندهی کوچکی از مردمی است که در فضای در ادبیات ایران کمتر شناخته شدهاند و چندان به آنها پرداخته نشده است.
نویسنده کرامت را در شرایط و محیطهای مختلف اجتماعی قرار دهد تا ببیند یک لمپن تمام و کمال مثل کرامت از این امکانات استفاده میکند و میتواند هویت اجتماعی مشخصی به دست آورد،
یا این که قرار است تا پایان عمر در همان نقش مردابگونهای که دارد، فرو رود. به نظر میرسد، چهل تن چندان امیدی به کرامت ندارد. هر چه نباشد او یک لمپن تمام عیار است.
هر چند جبر روزگار و گناه مردمان هم بر دوش کرامت سنگینی میکند. پس شاید گاهی بتوان از نفرت محض نسبت به این شخصیت چشمپوشی کرد و کمی هم با او همدردی کرد.
درباره امیر حسن چهل تن
امیر حسن چهل تن روزنامهنگار و نویسندهی ایرانیِ متولد سال 35 است. او چندین بار کاندید دریافت جوایز ادبی مختلف مانند جایزهی هوشنگ گلشیری و کتاب سال جمهوری اسلامی شده است.
او در بیست و چهارمین دورهی جایزهی کتاب سال برای کتاب «سپیده دم ایرانی» نامزد این جایزه شد. این نویسنده در اعتراض به سیاستهای وزارت ارشاد از نامزدی این جایزه انصراف داد.
چهل تن طی نامهای رسما اعلام کرد که «تا زمانی که حتی یک کتاب برای دریافت مجوز معطل یا از حق انتشار محروم مانده باشد، خود را اخلاقاً مجاز به شرکت در این رقابت نمیدانم و لذا از سر لطف مرا از این نامزدی معاف بدارید».
چهل تن نویسندهای است که توانسته مرزهای جغرافیایی را بشکند و در خارج از ایران هم به چهرهای سرشناس تبدیل شود. او در سال 89 به دعوت دانشگاه کالیفرنیای جنوبی، چند ماه به عنوان نویسندهی مهمان در لسآنجلس اقامت داشت.
در سال 2019 هم طی دعوتی رسمی، چهل تن به آلمان رفت و با رییس جمهور این کشور، «فرانک والتر اشتاینمایر»، دیدار کرد.
چهل تن «صیغه» و «دخیل بر پنجرهی فولاد» اولین آثارش را در حالی که فقط بیست و یکی و دو سال داشته، نوشته است. «تالار آیینه»، «مهرِ گیاه»، «عشق و بانوی ناتمام» از برترین آثار چهل تن هستند.
کتابهای این نویسنده تا امروز به زبانهای انگلیسی، فرانسوی، آلمانی، ایتالیایی، سوئدی و عربی ترجمه شده است.
در بخشی از کتاب تهران شهر بی آسمان می خوانیم
از روی قالیچههای ابریشم گذشت. به ایوان رفت و به باغ خیره شد. از میان شاخههای پیچ در پیچ سبز رطوبتی خنک به سمتش میآمد. حس کرد شاخهها تکان میخورند و یا مثلا…
تیمسار اِشراقی روی کاناپهی تاب نشسته است و یک حوریِ بهشتی هم گلابیای قاچ کرده دهانش میگذارد. یکهو ترس برش داشت. نکند برگردند؟ سر و گردن را با هول لرزاند.
حتی چیز موهومی را از جلوی چشمها پس راند. و بعد به فکر و خیالش خندید. حالا کجا بودند! چشمها را به سمت آسمان دَراند.
یک عمر خون ملت را توی شیشه کردند، تا توانستند جاسوسییِ اجانب را کردند و حالا هم آمریکا و این ور و آن ور فراری شدهاند.
و بعد صف خائنین از برابرش گذشت، از یک راهروی باریک و خودش آن بالا بود، دستها به کمر، به پاهای ورم کرده نگاه میکرد.
Reviews
There are no reviews yet.