Description
معرفی کتاب آبلوموف
این پرتره ی ماهرانه از فردی از طبقه ی اشزاف ، که با شوخ طبعی و دلسوزی خاص نگاشته شده است ، باعث شد ایوان گونچاروف در سال 1859 در سراسر روسیه مشهور شود. ایلیا ایلیچ اوبلوموف شخصیت اصلی رمان است که به عنوان تجسم نهایی انسانی سطحی ، یک شخصیت نمادین در ادبیات روسی قرن نوزدهم به تصویر کشیده شده است. اوبلوومف یک نجیب جوان و سخاوتمند است که به نظر می رسد نمی تواند در تصمیم گیری های مهم یا انجام هرگونه اقدام مهمی عمل کند. در طول رمان او به ندرت اتاق خود را ترک می کند. در 50 صفحه اول ، او فقط قادر است از تختخواب خود به صندلی حرکت کند.
ایلیا ایلیچ آبلوموف یکی از اعضای حکومت اشرافی در حال مرگ در روسیه است – مردی که آنقدر تنبل است که کارش را در خدمات کشوری رها کرد ، از کتابهای خود غافل شد ، به دوستانش توهین کرد و خود را در بدهی و مقروض یافت. او که بیش از حد نسبت به انجام هر کاری برای حل مشکلات خود بی تفاوت است ، در یک آپارتمان کوبیده و فروریخته زندگی می کند ، و منتظر زاخار است ، بنده ی او که به اندازه او بیکار است. آبلوموف که از فعالیت لازم برای مشارکت در دنیای واقعی وحشت دارد ، از انجام هر کاری خودداری می کند؛ تغییرات را به تعویق انداخته و در آخر اینکه خطر از دست دادن عشق زندگی خود را به جان می خرد.
ایلیا ایلیچ آبلوموف یکی از اعضای حکومت اشرافی در حال مرگ در روسیه است – مردی که آنقدر تنبل است که کارش را در خدمات کشوری رها کرد ، از کتابهای خود غافل شد ، به دوستانش توهین کرد و خود را در بدهی و مقروض یافت. او که بیش از حد نسبت به انجام هر کاری برای حل مشکلات خود بی تفاوت است ، در یک آپارتمان کوبیده و فروریخته زندگی می کند ، و منتظر زاخار است ، بنده ی او که به اندازه او بیکار است. آبلوموف که از فعالیت لازم برای مشارکت در دنیای واقعی وحشت دارد ، از انجام هر کاری خودداری می کند؛ تغییرات را به تعویق انداخته و در آخر اینکه خطر از دست دادن عشق زندگی خود را به جان می خرد.
قسمت هایی از کتاب آبلوموف:
_ایلیا ایلیچ آبلوموف، یک روز صبح در آپارتمان خود واقع در یکی از عمارت های بزرگ خیابان گاراخووایاتی که شمار ساکنان آن از جمعیت یک شهر مرکز ناحیه چیزی کم نداشت روی تخت در بستر خود آرمیده بود. مردی بود سی و دو سه ساله و میان بالا که چشمان خاکستری تیره و صورت ظاهر مطبوعی داشت، اما هیچ اثری از اندیشه ای مشخص و تمرکز حواس در سیمایش پیدا نبود.
_حرکاتش، حتی در حال هیجان با نرمی و رخوتی مهار می شد که از گونهای لطف تنبلی خالی نبود. هرگاه غبار غمی بر روحش مینشست نگاهش تار می شد و چین بر پیشانی اش می افتاد و بازی تردید و اندوه و اضطراب در سیمایش آغاز می شد، اما این اضطراب به ندرت صورت اندیشه ای مشخص می گرفت و تقریبا هرگز به تصمیمی منجر نمی گردید، بلکه یک سر در آهی تحلیل می رفت و در بی دردی و چرت غرقه میشد.
شابک:
978-9648637342
Reviews
There are no reviews yet.