Description
معرفی کتاب باغ سامورایی
کتاب باغ سامورایی نوشتهٔ گیل تسوکی یاما و ترجمهٔ فرانک وثوقی است. انتشارات روزگار این رمان ژاپنی را منتشر کرده است.
درباره کتاب باغ سامورایی
گیل تسوکی یاما در کتاب باغ سامورایی داستانی از سالهای دههٔ ۱۹۳۰ را بیان کرده است؛ دورانی که ژاپن و چین در جنگ بودند. شخصیت اصلی این رمان جوانی به نام «ماتسو سان» است که بهدلیل بیماری به خانهٔ اجدادی خود در دهکدهٔ کوچکی در ژاپن نقل مکان کرده است. ماتسو سان در آنجا بههمراه سرایدار پیر خانه درگیر موضوعات مختلف و جذابی شده و رازهای بسیاری را آشکار کرده است. گیل تسوکی یاما نویسندهٔ زادهٔ آمریکا، از پدری ژاپنی و مادری چینی است؛ به همین دلیل در داستانهایش ردپای فرهنگهای مختلف را میتوان دید. او این رمان را در پنج فصل نگاشته که عنوان آنها عبارت است از «پاییز»، «زمستان»، «بهار»، «تابستان» و «پاییز».
خواندن کتاب باغ سامورایی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات ژاپن و علاقهمندان به قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب باغ سامورایی
«میشیکو-سان خیلی مهربان بود. بعد از این همه سال هنوز همیشه به یادش هستم. خیلی وقتها آرزو میکنم با سخنان آهستهٔ گرم و دلنشینش از درِ خانه قدم تو بگذارد و من به خوش آمد روی هیولاییش بروم که یکبار مرا از وحشت ترسانده بود. سوراخ پاره پارهٔ جای بینی و زخمهای خشکیدهای را که از ابروانش بر جای مانده بود، هرگز فراموش نمیکنم. جذام تقریبا سراسر صورتش را گرفته بود.
گمان میکنم پیش از آنکه من به یاماگوچی بیام او در آخرین مرحله از جذام بود. برای از میان بردن بوی بد گوشتهای لهیده و فاسد، سراسر بدنش را با برگهای اوکالیپتوس میسابید. برای شستشوی پس ماندهٔ موهایش را با استفاده از مخلوط گیاهان دریایی همیشه براق نگه میداشت. در مدتی که باهم بودیم اسرار بسیاری از این روشهایش را به من میگفت. وقتی با او آشنا شدم درهم شکسته و پیر بود و من نمیتوانستم او را همچون زنی که پیش از ابتلای به جذام بود در ذهن مجسم کنم.
اما بهتر و برتر از نصیحت و راهنماییهایی که برای کنار آمدن با زندگی تازه به من میداد، داستانهایی بود که برایم میگفت. تشنهٔ هر کلمهٔ او بودم، زندگیم با آن سخنان رشد میکرد و شکل میگرفت و از این راه بود که میشیکو در آن اولین مرحله زندگی در یاماگوچی بدن و ذهن مرا با داستانهای خود زنده و فعال نگه داشت.
سومین شب نبودن ماتسو ترس برم داشت که مبادا هرگز باز نگردد. بی جان روی تخت دراز کشیده بودم، چیزی جز چای سبز پررنگی را که میشیکو برایم میآورد نمیخوردم. تازه چشمم را بسته بودم و دوباره داشتم شروع میکردم به گریه که کنار تشکم آمد و اتاق را با صدای نرم و صافش پر کرد.
– جوان که بودم ساچی-سان، وقتی حالم خوب نبود مادرم داستانهایی میگفت. دوست دارم داستانی را که بیشتر از همه برام گرانبهاست برایت بگم. یک کلمه هم حرف نزدم، همانجا که خوابیده بودم سرم را تکان دادم و در نور لرزان شمع منتظر شنیدن.
میشیکو شروع کرد:
روزی روزگاری در مای پریفکچر نزدیک شهر توبا از ایالت شیما دختری زاده شد که نامش را سومیکو گذاشتند. تا بچه بود آرزو داشت مثل مادرش آما-سان بشود، یعنی صیاد مروارید. فکر میکرد آنها که لباسهای سر تا پا سپید کتانی شان را میپوشند و توی دریا شیرجه میرن، زیباترین زنان زنده اند. حتی وقتی بچهٔ کوچکی بود مادرش را تماشا میکرد که بارها و بارها توی دریا میپرد تا سطل بزرگ چوبیش را از خرچنگهای دریایی و صدفهای آبالون پُر کنه و با خودش بیاره بالا.
پدر سومیکو در ساحل میایستاد و تماشا میکرد، کاری که صدها سال بود مردهای آن روستا میکردند. تنها زنها بودند که شیرجه میرفتند تا مرواریدهای درخشان را بیارن. باور همه بر آن بود که زنها بیشتر توان ماندن در سرما را دارن. بعضی از این صیادها آن اندازه زیر آب میموندن که سومیکو میترسید شُش هاشان بسوزه و پیکرهای بی جونشون مثل گیاهان دریایی روی آب شناور بشه. اما پدرش همیشه او را مطمئن میکرد که مادرش میتونه بیشتر از هرکس دیگه نفسش رو نگه داره. برای سومیکو آما-سانها مثل گلههای دولفین سپید بودن که به زیبایی در دریا شنا میکردن. هرشب سومیکو صدفهای خاردار رو از سطل درمی آورد و دعاکنان دهنهای بسته شان را میگشود، بدین امید که مرواریدهای درخشانی زیر زبانشان پنهان شده باشه.
آن شب نگران ناپدید شدن ماتسو، میشیکو توجه مرا به خود جلب کرده بود. درازکش به او گوش سپرده بودم و آن زنان صیاد مروارید را در ذهن مجسم میکردم که در سطح بلورین دریا سپید میزدن. صدای میشیکو اتاق کوچک را سرشار از رمز و راز اسرارآمیز کرده بود.»
Reviews
There are no reviews yet.