Description
معرفی کتاب دشت سوزان
مانند یک مونولوگ نوشته شده است ، جایی که یک احمق شهر یتیم به نام ماکاریو در روایت ذهنی خود چند جنبه خاص از زندگی روزمره خود را توصیف می کند. در “ماکاریو” گذشته و حال به طور آشوبناک درهم می آمیزند ، و غالبا حیرت انگیزترین انجمن های ایده ها در کنار هم قرار می گیرند ، و توسط پیوندهایی که به فلج کردن عمل و توقف جریان زمان در حال حاضر کمک می کنند ، بهم می پیوندند. رولفو در این داستان عالی موفق می شود فضای بیمارگونه اطراف پسر ابله را که از گرسنگی غرق شده و از وحشت جهنم پر شده و توسط مادرخوانده و دختر نوکر فلیپا محافظت شده ، به تصرف خود درآورد.
“داستان با شنیدن صدای پارس سگها پس از ساعتها راه رفتن بدون مشاهده اثری از زندگی در دشت آغاز می شود”.
“داستان با شنیدن صدای پارس سگها پس از ساعتها راه رفتن بدون مشاهده اثری از زندگی در دشت آغاز می شود”.
کتاب دشت سوزان
(ترجمه شده به انگلیسی به نام دشت در حال سوختن و سایر داستان ها ، دشت در شعله های آتش ، و ال لانو در شعله های آتش) مجموعه ای از داستان های کوتاه است که توسط نویسنده مکزیکی خوان رولفو به زبان اسپانیایی نوشته شده است. و اولین بار در سال 1953 منتشر شد.
مجموعه داستان «دشت سوزان» و رمان «پدرو پارامو» خوان رولفو را به عنوان یکی از تواناترین نویسندگان آمریکای لاتین معرفی کرده و برای او شهرتی بی مثال به ارمغان آورده است.
مجموعه داستان «دشت سوزان» و رمان «پدرو پارامو» خوان رولفو را به عنوان یکی از تواناترین نویسندگان آمریکای لاتین معرفی کرده و برای او شهرتی بی مثال به ارمغان آورده است.
قسمت هایی از کتاب دشت سوزان
_شبی که تنهایش گذاشتند فلیثیانو روئلاس از کسانی که جلوتر از او بودند، پرسید: «چرا این قدر یواش می روید؟ این طوری خوابمان می گیرد. مگر نباید زود آنجا برسید؟» گفتند: «فردا کله سحر می رسیم آنجا.» این آخرین حرفی بود که از دهان آن ها شنید. آخرین حرف آن ها. اما این را فقط بعد، روز بعد، به یاد آورد. سه تن از آنان جلو می رفتند. چشم دوخته بر زمین، همچنان که می کوشیدند تا از خرده روشنایی شبانه بهره گیرند.
_این را هم گفتند. کمی زودتر یا شاید شب پیش، که: «چه بهتر که تاریک است. این طوری ما را نمی بینند.» یادش نمی آمد کی گفتند. زمین زیر پایش فکرش را پریشان می کرد. حالا که بالا می رفت، دوباره زمین را می دید. احساس کرد که به سوی او می آید، محاصره اش می کند، می کوشد خسته ترین جای تنش را بیابد و بالای آن قرار گیرد، روی پشتش همان جا که تفنگ هایش را آویخته است.
_آنجا که زمین هموار بود، تند گام برمی داشت. به سربالایی که رسیدند، عقب ماند، سرش پایین افتاد، آهسته تر و آهسته تر، همچنان که گام هایش کوتاه تر می شد. دیگران از او جلو افتادند. حالا دیگر خیلی از او جلوتر بودند. با سری منگ از خواب که تکان می خورد. در پی شان می رفت. کم کم خیلی عقب می افتاد. جاده پیش رویش، کم وبیش هم سطح چشم هایش بود و سنگینی تفنگ ها و خواب در انحنای پشتش بر او غلبه می کرد.
شابک:
۹۷۸۹۶۴۳۱۱۶۲۳۱
Reviews
There are no reviews yet.