Description
معرفی کتاب دوران کودکی
کتاب دوران کودکی نوشته ماکسیم گورکی است که روایتی است از دوره کودکی خود او که بعد از مرگ پدرش، مجبور میشود همراه با مادر خود، به زادگاه مادرش مهاجرت کند. این کتاب اولین بار در سال 1913 به زبان روسی منتشر شد و نسخه انگلیسی آن در سال 1920 منتشر شد.
کتاب دوران کودکی با ترجمه کریم کشاورز منتشر شده است.کتاب دوران کودکی اولین کتاب از سهگانه گورکی است که به شرح زندگی خود او پرداخته و دو اثر دیگر در جستوجوی نان و دانشگاه من نام دارند.
گورکی در این داستان به عنوان کودک با تجربیات جدیدی رو به رو میشود و خواننده به خوبی تاثیر این تجربیات را بر زندگی او میبیند. گورکی همچنین در نشان دادن چهره واقعی طبقات اجتماعی در این کتاب درخشان عمل کرده است. او رنج و سختی طبقه فرودست جامعه و فقری که در آن دوره بر روسیه قرن نوزدهم حاکم بوده است را به تصویر کشیده؛ و چهره واقعی طبقات اجتماعی را نشان داده است.
گورگی در کتاب دوران کودکی همراه فقری که مردم جامعه دارند آزادگی، حکمت ، غرور، انگیزه و حس جستجوگری مردمان طرد شده در طیفهای مختلف جامعه را هم نشان میدهد.
درباره ماکسیم گورکی
الکسی ماکسیموویچ پشکوف که با نام ماکسیم گورکی شناخته میشود، نویسندهی روس و بنیانگذار ادبیات سوسیالیست واقعگرایانه در دورهی کلاسیک است. مکتب سوسیالیست همزمان با شکلگیری انقلابهای کارگری در حکومت شوروی پایهگذاری شد و پس از جنگ جهانی دوم به کشورهای کمونیستی پا گذاشت. این مکتب به زندگی مردم نیازمند و کارگر توجه زیادی دارد، مشکلات طبقاتی را بیان میکند و فعالیهای مدنی را حق معترضان میداند.
ماکسیم گورکی قبل از آنکه نویسندهای بهنام شود، چندین شغل عوض کرد که همهی آنها سِمتهای دولتی در امپراطوری روسیه بودند. این تجربیات تاثیر زیادی روی افکار اوو آثارش گذاشت.
گورکی در آن زمان تنها نویسندهای بود که به افراد پاییندست جامعه اهمیت میداد و از حقوق آنها دفاع میکرد. همچنین گورکی بسیار تلاش کرد روند اجتماعی، سیاسی و فرهنگی روسیه را تغییر دهد. او معتقد بود شخصیتهای آثارش ذاتا انسانهای فهمیده و آگاهی هستند که اوضاع بد جامعه و تحقیرها، آنها را به زانو درآورده است. او بر پایهی همین اعتقادات بارها با حکومت تزار مخالفت کرد، چندین بار دستگیر شد، به زندان رفت ولی دست از مبارزات سیاسی برنداشت.
زمان ملاقات گورکی با «لنین»، نظریهپرداز و چهرهی انقلابی کمونیست روسی، رابطهای نزدیک میان آنها شکل گرفت و وقتی در سال 1902 به عنوان عضو افتخاری فرهنگستان ادبیات انتخاب شد، به دلیل نزدیکی گورکی و لنین؛ پادشاه روسیه، «نیکلاس تزار دوم» این حکم را لغو کرد.«آنتوان چخوف»، داستاننویس و نمایشنامهنویس مطرح روسی و «ولادیمیر کورولنکو»، نویسنده و منتقد حکومتهای تزاری برای اعتراض به این تصمیم فرهنگستان را ترک کردند.
در سال 1906 بولشویکها که عضو اصلی حزب سوسیال دموکرات کارگری در روسیه بودند، ماکسیم گورکی را برای جمعآوری کمکهای مالی به ایالات متحده فرستادند. این سفر و دیدن کوههای آدیرونداک و همچنین دیدن زندگی سخت کارگران آن ناحیه از نزدیک، باعث خلق کتاب مادر شد.
ماکسیم گورکی در طول فعالیت ادبیاش، کتابهای مهم و تاثیرگذاری نوشت. یکی از این نوشتهها، رمان «در اعماق» است که از جهاتی به کتاب مادر شباهت دارد و در آن زندگی افراد فقیر و ناتوان را ترسیم کرده است. از آثار دیگر گورکی میتوان به کتابهای «بیست و شش مرد و یک دختر»، «آواز طوفانی مرغان» و «دوران کودکی من و کودکان خورشید» اشاره کرد.
ماکسیم گورکی در طول فعالیت هنری خود پنج بار نامزد دریافت جایزهی نوبل ادبیات شد ولی هرگز آن را دریافت نکرد.
در بخشی از کتاب دوران کودکی میخوانیم
پدرم ـ روی کف اطاق نیمه تاریک و تنگ ـ زیر پنجره ـ آرمیده و پیراهنی بیاندازه دراز و سفید به تن دارد. انگشتان پاهای برهنهاش به طرز عجیبی از هم بازشده و انگشتان دستهای رئوفش نیز که با آرامش تمام بر سینهاش گذاشته شده کج و معوج است. چشمان پرنشاطش را دو دایره سیاه ـ دو سکه مسین ـ کاملاً پوشانده، چهره مهربانش تیره به نظر میآید و دندانهایش که به شکل ناهنجاری نمایان است مرا میترساند.
مادرم نیمه برهنه است و دامن سرخی پوشیده و شانه سیاهی را که من همیشه پوست هندوانه با آن میبریدم به دست دارد و به زانو ایستاده موهای بلند و نرم پدرم را از پیشانیاش به طرف پشت سرشانه میکند. چشمان خاکستریاش باد کرده است و قطرههای درشت اشک پیاپی فرو میریزد.
جدهام دست مرا در دست دارد. جدهام چاق و گرد است و سر بزرگ و چشمان درشتی دارد و بینیش مضحک و شل و ول است. از سر تا به پا سیاه به نظر میآید و نرم است و گیرایی عجیبی دارد. او هم گریه میکند و به طرز خاص و جذابی سخنان مادرم را بازمی گوید و از سر تا پا میلرزد و مرا به سوی پدرم هول میدهد. ولی من پیله میکنم و پشت سرش قایم میشوم. میترسم و ناراحتم. هیچوقت گریه بزرگترها را ندیده بودم و سخنانی را که جدهام میگوید و وامی گوید نمیفهمم. میگوید:
« با پدرت وداع کن ـ دیگر نخواهیش دید ـ مرد ـ عزیزم مرد ـ در جوانی مرد ـ از دنیا خیری ندیده رفت…. »
من سخت بیمار بودم ـ تازه برخاسته بودم. خوب به یاد دارم که پدرم هنگام بیماری من با نشاط و خوش روئی با من ور میرفت ـ بعد ناگهان ناپدید شد و جدهام جایش را گرفت ـ آدم عجیبی بود.
من از جدهام پرسیدم:
« از کجا آمدی؟ »
جواب داد:
«از آن بالا ـ از نیژنی سوار کشتی شده آمدم ـ آخر روی آب که آدم پیاده راه نمیرود؟»
هم از این حرفها خندهام میگرفت و هم معنیاش را نمیفهمیدم. در طبقه بالای خانه ایرانیان ریش حنائی منزل داشتند و در زیرزمین پیرمرد زردپوستی از مردم کالمیک پوست گوسفند میفروخت.
شابک:
9789643515461
Reviews
There are no reviews yet.