Description
کتاب آخرین خنیاگر:
کتاب آخرین خنیاگر اثر او. هنری دربردارندهی مجموعهای از داستانهای کوتاه با پایانی هیجانانگیز و غیرقابل پیشبینی است. آخرین خنیاگر نام یکی از این داستان های کتاب است.
خلاصه کتاب آخرین خنیاگر:
خنیاگرها بین قرون یازدهم تا سیزدهم در اوج بودند. «سام گالووی» آخرین خنیاگر بود. او قصد داشت بعد از سه ماه، مزرعهی «رنو آلتیتو» را ترک کند و همهی ساکنان مزرعه از رفتن او غمگین بودند. سام یک گیتاریست بود و روی اسبش، آواز میخواند. او بعد از ترک مزرعه، به دامداری «الیسون» رفت و پیرمرد از آمدن او استقبال کرد. یک روز السیون با «جیمز کینگ» برخورد کرد. او شرورترین مرد در جنوب غرب تگزاس بود و پیرمرد را تهدید کرده بود که مزرعهاش را تخلیه کند.
الیسون این ماجرا را به سام گفت. بعد از مدتی الیسون برای بار دیگر جیمز را دید و دریافت آنها از طریق خواهر ناتنی پیرمرد به نوعی با یک دیگر آشنا هستند و به همین دلیل اختلاف میانشان برطرف شد، اما همان شب سام بدون اطلاع از این ماجرا، جیمز را کشت.
اُ.هنری نویسنده شهیر و صاحب سبک آمریکایی سعی دارد در این کتاب مخاطب را با زندگی شهری مخصوصا شهری مانند نیویورک، زندگی به سبک غربیها بهویژه وسترنهای منطقه تگزاس آشنا کند و داستانها بیشتر حول این محورها می چرخد. فضای این داستانها دلنشین و خوشخوان است و مخاطب را به سادگی جذب خود میکند. در داستانها کمتر شاهد بار فلسفی و مفاهیمی از این دست هستیم و بیشتر همان فضای ساده و داستانی آنهاست که به کتاب ارزش میبخشد.
ویلیام سیدنی پورتر، معروف به اُ.هنری، نویسنده آمریکایی در طول عمر خود بیش از 400 داستان کوتاه به رشته تحریر در آورد. این کتاب مشتمل بر تعدادی داستان گردآوری شده از میان آثار این نویسنده است. تلاش این مترجم انتخاب داستانهایی بوده که با مضامین «زندگی شهری»، «زندگی در غرب»، «طنز آمریکایی» و… به رشته تحریر در آمدهاند.
وی در ادبیات آمریکا نوعی از داستان کوتاه را به وجود آورد که در آنها گرهها و دسیسهها در پایان داستان به طرزی غافلگیرانه و غیرمنتظره گشوده میشوند. این نویسنده در سال 1910 از بیماری سل در بیمارستان درگذشت.
مجموعه حاضر مشتمل بر داستانهایی تحت عنوان ذهن و آسمانخراش، استاد بشر دوست ریاضیات، قانون ناکارآمد، خانهها و ساکنانش حاکم مردم، عرضه و تقاضا، پلیس و سرود، شاهدخت و شیرکوهی، قلبها و دستها، سیب اسرار آمیز، پس از بیست سال است.
بخشی از کتاب آخرین خنیاگر:
دست راستش را بالا برد و دستبند نمایان شد. کمکم شادی از چهره زن محو شد و هراس و گیجی جای آن را گرفت. گونهها و لبهایش نشان میداد که ترسیده است. ایستن که خندان و سرحال بود میخواست دوباره چیزی بگوید که همراهش مانع شد. مرد افسرده زیرچشمی و با زیرکی دختر را میپایید.
لحظهای بعد گفت: عذر میخوام دوشیزه، میبینم که شما با کلانتر اینجا آشنایید، اگه ازش بخواهید که سفارش من رو بکنه، خب اوضاع خیلی بهتر میشه. این آقا داره من رو میبره زندان «لیون ورث». هفت سال حبس به جرم جعل اسناد. دختر با تعجب آه عمیقی کشید و گفت: آه، پس شغلتون اینه! کلانتر!
ایستن با آرامش گفت: دوشیزه فرچایلد عزیز. خب من باید شغلی دست و پا میکردم. پول خیلی شیرینه و باعث میشه آدم تو واشنگتن سری تو سرا در بیاره. من آگهی این شغل رو در غرب دیدم، اما خب کلانتر شدن، سفیر شدن که نیست!
دختر با لحنی صمیمی گفت: سفیر شدن که چیزی نیست. از اولش چیزی نبوده، باید اینو بدونید. که اینطور… پس حالا شما یکی از قهرمانان پر جنبوجوش غرب هستید که سوار بر اسب تیراندازی میکنه و به استقبال خطر میره. این با زندگی در واشنگتن فرق میکنه. شما دیگه تو اونجور اجتماعات جایی ندارید.
شابک:9789643375034
Reviews
There are no reviews yet.