Description
فرنسس هاجسون برنت در کتاب باغ مخفی، داستان کودکی خشن و بداخلاق را به تصویر میکشد که تنها رویارویی او با اتفاقی حیرتانگیز میتواند تغییری در اخلاقش ایجاد کند.
خلاصه ی کتاب باغ مخفی:
داستان کتاب باغ مخفی (The Secret Garden) زندگی دختری انگلیسی را روایت میکند که از هند به وطن خود بازگشته و بسیار تحت تاثیر فوت پدر و مادرش به دلیل بیماری وبا قرار دارد. با این وجود او خاطرات خوشی از پدر و مادرش ندارد. آنها خودخواه، بیتوجه به دخترشان و همچنین خوشگذران بودهاند. دخترک پیش عمویش که تا به حال او را ملاقات هم نکرده فرستاده میشود.
عموی دخترک در خانهای بزرگ و بیروح زندگی میکند و به محض ورودش به خانه، دخترک به شدت بدخلق و بداخلاق میشود. اما کمکم زمانیکه از سرگذشت واقعی عمویش که مردی سختگیر و مقرراتی است آگاه میشود، رفتارش را تغییر میدهد.
این کتاب علاوه بر اینکه به فیلم و سریال تبدیل شده است، به همهی زبانهای زنده دنیا نیز ترجمه و منتشر گردیده است. میلیونها کودک و حتی بزرگسال، مخاطب این کتاب بودهاند که همین نشان دهندهی محبوبیت و ارزش این کتاب میباشد.
بخشی از کتاب باغ مخفی:
مری هیچچیز از باغبانی نمیدانست؛ اما علفهای روی خاک خیلی ضخیم بودند. او با خودش فکر کرد که گلهای کوچک نمیتوانند از زیر این علفها بیرون بیایند؛ برای همین به اطرافش نگاه کرد و گشت تا توانست تکهای چوب نسبتاً تیز پیدا کند. بعد با کمک چوب شروع به کندن زمین و بیرون کشیدن علفهای هرز کرد. مری آنقدر کار کرد تا بالاخره آن تکه از باغچه برای رشد جوانههای بهاری کاملاً تمیز شد.
بعد با خستگی و شادی به اطرافش نگاه کرد و گفت: امروز بعدازظهر دوباره برمیگردم.
آنوقت خیلی آرام از روی چمنهای خشک رد شد و پنهانی از در باغ بیرون رفت.
موقع ناهار، صورت مری حسابی گل انداخته بود و چشمهایش برق میزد. او آنقدر با اشتها غذا خورد که مارتا واقعاً خوشحال شد.
مری پرسید: دیکون چیزی از گلها و گیاهها و اینکه چطور رشد میکنن، میدونه؟
مارتا خیلی مطمئن جواب داد: دیکون ما میتواند کاری کنه که حتی از بین آجرهای دیوار هم گل دربیاد.
مری گفت: کاش الآن فصل بهار بود و میتونستم همهی چیزهایی رو که توی انگلستان رشد میکنه، ببینم. ایکاش برای خودم یه بیلچهی باغبونی داشتم.
مارتا با خنده پرسید: بیلچه برای چهکاری لازم دارین؟
مری گفت: اگه بیلچه داشتم، میتوانستم از بن مقداری بذر بگیرم و برای خودم یه باغچهی کوچیک درست کنم.
صورت مارتا از شادی برق زد و گفت: مادرم هم دقیقاً همین حرف رو زد. اون گفت که شما حتماً از اینکه چیزهایی برای خودتون بکارید، خوشتون میاد و تماشای بزرگ شدن گلها و گیاهان واستون خیلی خوبه.
مری گفت: مادر تو خیلی چیزها میدونه.
بعد فکر کرد و ادامه داد: قیمت بیلچهی باغبونی چقدره؟
مارتا گفت: یه مغازه توی دهکده هست که بیلچه و شنکش و چنگک باغبانی رو به قیمت دو شیلینگ میفروشه.
Reviews
There are no reviews yet.