Description
داستان کتاب توقف در مرگ از جایی شروع میشود که مرگ سراغ افراد یک سرزمین نمی رود و تا مدتی هیچ مرگی در محدوده جغرافیایی سرزمین مورد بحث گزارش نمیشود. این مساله با واکنشها و محاسبات تازهای همراه است. انسانی که همه تاریخ در کلیشه بودن یا نبودن، مرگ یا بیمرگی، گرفتار بوده است، ناگهان در این بیمرگی کاملا منفعلانه رفتار میکند. مشکل عمده مربوط به بیماران میشود. امکانناپذیری و توقف مرگ برای بیماران شکلی تراژیک به خود میگیرد و بهزودی ابعادی وسیعتر مییابد.
این اتفاق، تنها در محدوده جغرافیایی این سرزمین روی میدهد و در سرزمینهای مجاور، مرگ سیر طبیعی خود را دارد. از اینرو سالخوردگان و بیماران با رضایت شخصی خود و خانوادههایشان مخفیانه به کشورهای مجاور منتقل میشوند تا آنجا بمیرند. مرگ مضمونی است که نویسندگان بسیاری درباره ی آن کتاب نوشته اند. ژوزه (خوزه) ساراماگو هم در رمان در ستایش مرگ یا همان توقف در مرگ، به شکل گسترده به این مسئله میپردازد.
خلاصه کتاب توقف در مرگ:
اگر مرگ نبود چه بلایی بر سر این بشر فانی میآمد؟ این سوالی است ازلی و ابدی که ژوزه ساراماگوی پرتغالی با نوشتن کتاب « درنگ مرگ» یا «توقف در مرگ »سعی در یافتن پاسخی معقولانه به آن را داشته است. مرگ چرا برای همه ما این قدر مهم است؟ چرا هرجا پای فلسفهورزی، تفکر و اندیشههای ماورایی در میان است حضور مرگ اینچنین پر رنگ، محسوس و اجتناب ناپذیر میشود؟ ژوزه ساراماگو در رمانی که با نام «هجوم مرگ» نیز منتشر شده است، با خلق فضایی آخرالزمانی، بیمکان و بیزمان و بیهویت بخشیهای مرسوم سایر داستانها، ادامه فضای کوری را در ذهن خواننده تداعی میکند و به حوادثی میپردازد که در یک کشور پادشاهی مشروطه در اثر توقف و سپس از سرگیری مرگ روی میدهد.
نکته بینظیر در کتاب توقف در مرگ، پیدا شدن چند دلال است که تلاش میکنند با سوءاستفاده از وضعیت پیش آمده و نزدیک شدن به شخصیت مرگ و دادن رشوه، او را به گرفتن جان اشخاصی که پول بیشتری پرداخت میکنند، تشویق کنند. نکتهای طنز اما تلخ که خواننده را با لبخندی روی لب به تفکر وادار میکند.
بخشی از کتاب توقف در مرگ:
انگار که زمان ایستاده باشد، هیچ اتفاقی نیفتاد. وضع ملکه مادر نه بهتر شد، نه رو به وخامت گذاشت. ملکه مادر بین مرگ و زندگی معلق مانده بود و تن نحیفش درست لبه زندگی تکان تکان میخورد و هر لحظه ممکن بود به آن سمت دیگر برود، لیکن با طنابی باریک به این سمت محکم شده بود، طنابی که از روی هوسی نامعلوم، مرگ نگهش داشته بود، چرا که جز مرگ چه کس دیگری میتوانست طناب را نگه دارد. آن روز هم گذشت و آن روز، چنان که اول قصه هم گفتیم، هیچکس نمرد.
Reviews
There are no reviews yet.