Description
کتاب خزه روایتی ست از فرانسه ی تحت اشغال نازی ها در جریان جنگ جهانی دوم، مردم جنگ زده ای که به نوع رقت باری روزگار می گذرانند، روزگاری سرشار از پوچی و سردرگمی، وطن فروشی و تن فروشی، در زمانی که برنده و بازنده هر دو واژه ای نفرت برانگیز می شوند، داستان تحوشی که در روح بازماندگانش تنها یک چیز به یادگار میگذارد: وحشت … و از همین روست که من همیشه مردمان روزگار جنگ را ستایش میکنم، و ادبیات جنگ را نیز هم.
کتاب خزه نوشته هربر لو پوریه نویسنده معاصر فرانسوی، بازتابي از وقايع جنگ جهاني دوم در فرانسه است كه روحيه و زندگي مردم شهری و روستايی را در روزگار جنگ به نمايش ميگذارد. کتاب خزه كه اولينبار قبل از انقلاب به فارسی ترجمه و منتشر شد با عنوان زنگار به بازار آمد، ولي در چاپ بعدي با نام خزه منتشر شد. هربر لوپوریه نیز در این کتاب هنرمندانه گوشه ای از حوادث جنگ جهانی دوم بعد از اشغال فرانسه را بیان می کند و در این بین مردی که همسرش را در بمباران از دست داده توصیف می کند که آرام آرام به زندگی معمولی در یک روستا باز می گردد و از سوی دیگر زنی یهودی و فرزند کوچکش که سر آخر تحمل مصائب را نمی کند و دست به انتحار می زند.
خلاصه کتاب خزه:
کتاب خزه داستان مردی ست که همسر و فرزندانش را طی بمباران هوایی از دست داده است و تصمیم میگیرد به ناشناخته ترین مکانی که می شود برود،تا شاید بتواند جوری خودش را دور بریزد، او بعدها با آشنا شدن ساکنان روستایی که بدان پناه برده است، از ترس بازگشتن حس نوع دوستی به خویشتن خویشش، تصمیم میگیرد ناغافل ترک روستا کند، اما منصرف می شود و بعدها با جملاتش میگوید که چقدر از انسان بودن احساس خفت می کند.
بخشی از کتاب خزه:
برای این که خانم واتسون از کسی خوشش بیاید دو شرط لازم بود و کافی: یکی این که برای خودش عنوانی داشته باشد تا با آن جمع جور دربیاید و دیگر اینکه جزو مشتریهای دکتر کاوالر باشد؛ که اگر در مورد شرط اول یکی دو استثنائی قابل گذشتبود درمورد شرط دوم زیربار هیچاستثنائی نمیرفت. شرط دوم استثناپذیر نبود. برای آن جمع، کلمهی «معاشرت» با این تصور ذهنی همراه بود که اشخاص از یک سطح معین پائینتر قرار نداشته باشند. موارد استثنائیی این موضوع هم خارجیهائی بودند که به نحوی از انحاء حس کنجکاویی جمع را برانگیخته باشند.
این کنجکاوی ممکن بود نقص آن شخص از بابت شرط اول را جبران کند. از میان اهل محل به هیچوجه امکان نداشت آدمهائی از ترازِ مثلا یک نمایندهی ادارهی راهداری، یک سرکار ستوانِ ارتش، یک سردستهی تیم فوتبال، یک فرماندهی گروهِ آتشنشانی، شوهر یک زن پولدارِ آلانسونی و کسانی از این قماش به مجمع خانم واتسون راه پیدا کنند… اینجور آدمها ممکن است راه بیفتند و با سایر مردم برای تماشای مسابقه بروند به میدان. خُب، البته کسی که به یک محل عمومی برود شخصیت والائی نمیتواند داشته باشد.
یا مثلا فلان سردستهی بازیکنانِ فوتبال که فرضآ با این جمع آمد و شد دارد، ناگهان در یک مسابقه از دستهی ده همسایه شکست بخورد… شما را به خدا فکرش را بکنید! در عوض، قاضی پاسترناتی که باوجود حقوق بخور و نمیرش اصراری داشت که آنجور مبادی آداب باشد، گو این که برای رسیدگی به کارهایش در محاکم دور و نزدیک حوزه مجبور بود دوچرخه سوار شود یا برای این که وصلهی خشتکش را نبینند چارهئی جز این نداشت که روی آن بنشیند، باز به خانهی مادام واتسون رفت و آمد داشت.
Reviews
There are no reviews yet.