Description
معرفی کتاب خنده در تاریکی
ولادیمیر ناباکوف در کتاب خنده در تاریکی داستان مرد میان سالی را روایت میکند که همسرش را بهخاطر دختری کمسنوسال رها میکند و زندگی خود را در سختی و رنج به پایان میرساند. این رمان تحسینشده، بهگفتهی خود، «نقل جزئیات» این زندگی است.
دربارهی کتاب خنده در تاریکی:
کتاب خنده در تاریکی (Laughter in the Dark) رمانی است که در دنیای سینمای برلین دههی 1930 میگذرد. این کتاب دربارهی آلبینوسِ میانسال، فیلمساز مشتاق است که عاشق زنی جوان به نام مارگو میشود، دختر فقیری که در پی آن است تا ستارهی سینما شود. اما این عشق برای آلبینوس خوشیمن نیست؛ به او بیمهری میشود و زندگیاش را در بدبختی و فلاکت به پایان میرساند.
ولادیمیر ناباکوف (Vladimir Nabokov) کلیت داستان را در همان بند اول فاش میکند، اما آنچه اهمیت دارد خط داستان نیست، زیرا این کتاب ترکیب شگفتانگیزی از میل و فریبکاری و نیرنگ است. راوی این کتاب دانای کل است و در آن خبری از پرشهای زمانی و ارجاعات دشوار نیست، اما این کتاب خواننده را درگیر قضاوتهای پیچیده میکند و او را به تفکر وامیدارد.
در بخشی از کتاب خنده در تاریکی میخوانیم:
آلبینوس هرگز در عشق و عاشقی خیلی شانس نیاورده بود. گرچه به شکلی ملایم و موقر خوشقیافه بود، عملاً هیچ وقت نمیتوانست از جذابیتش برای زنها نفعی ببرد – لبخند مطبوع و چشمهای آبیاش بیبروبرگرد بسیار گیرا بودند، اما وقتی سخت در فکر فرو میرفت چشمهایش کمی بیرون میزد (و چون ذهنش قدری کند بود این اتفاق بیشتر از آن چه باید میافتاد). خوب حرف میزد و هنگام حرف زدن مکثهایی بسیار کوتاه داشت، لکنتی مختصر و مطبوع، که به پیشپاافتادهترین جملات نیز تازگی و طراوت میبخشید. و آخرین و نه کمترین نکته (چون در جهان مملو از خودبینی آلمانیها زندگی میکرد) اینکه پدرش ثروتی برایش به جا گذاشته بود که به نحوی معقول اینجا و آنجا سرمایهگذاری کرده بود؛ با این همه، عشق که سرِ راهش پیدا میشد لطف و روحش را از دست میداد.
زمان دانشجویی با زنی پابهسنگذاشته و غمگین رابطهای ملالآور و بیروح برقرار کرده بود که بعداً، در زمان جنگ، برایش جوراب بنفش و لباس پشمی ناراحت و نامههایی پرشور و مفصل به جبهه فرستاد که با دستخطی بد و ناخوانا و خیلی عجولانه روی کاغذ پوستی نوشته بود. سپس با زن هِر پروفسور رابطه پیدا کرد که روی راین ملاقاتش کرد؛ زن از زاویهای معین و در نوری خاص که نگاهش میکرد زیبا بود، اما آن قدر سرد و کمرو و پُرناز بود که آلبینوس خیلی زود از او دست شست. و بالاخره درست پیش از ازدواج در برلین با زنی لاغر و کسلکننده با چهرهای معمولی آشنا شده بود که هر شنبهشب به خانهاش میآمد، عادت داشت گذشتهاش را با تمامِ جزییات نقل کند، هر چیزی را بارها و بارها تکرار میکرد، با خستگی و ملال در آغوش آلبینوس آه میکشید، و همیشه هم حرفش را با تنها عبارت فرانسوی که بلد بود تمام میکرد: «C’est la vie.» همهاش خبط، کورمال رفتن در تاریکی، و یأس؛ تردیدی نبود که کوپیدونِ حامی او چپدست بود، چانهای لرزان داشت، و از تخیل بهرهای نبرده بود. و در کنار این عشقهای ناچیز و بیرمق با صدها دختر به عالمِ خیال رفته، اما هرگز با آنها آشنا نشده بود؛ آنها فقط از دستش لغزیده و از کنارش گذشته بودند، و یکی دو روزی آن حس درماندگی و خسرانی را در او به جا گذاشته بودند که از زیبایی زیبایی میسازد: تکدرختی دورافتاده بر پسزمینهی آسمان زرین، امواج خفیف نور در انحنای داخلی یک پل، چیزی یکسره دستنیافتنی.
شابک:۹۷۸۹۶۴۵۸۸۱۷۹۳
Reviews
There are no reviews yet.