Description
کتاب سرزمین اژدهای طلایی:
کتاب سرزمین اژدهای طلایی Kingdom of the Golden Dragon نوشتهی «ايزابل آلنده» در سال 2004 منتشر شد. این داستان کتاب دوم سهگانهی آلنده است که داستانهای نوجوانی به نام «آلکساندر کولد» Alexander Cold به همراه مادربزرگ محققش، «کیت کلد» را روایت میکند.
خلاصه کتاب سرزمین اژدهای طلایی:
در این داستان «آلکساندر» و «کیت» در فرودگاه نیویورک هستند و از سفر پرماجرای آمازون برگشتهاند. این مادربزرگ کنجکاو پس از این سفر بار دیگر برای سفر علمی و اکتشافی فراخوانده میشود. او از سوی اینترنشنال جئوگرافیک مأمور میشود دربارهی سرزمین اژدهای طلایی مقالهای بنویسد که در دل کوههای سر به آسمان کشیدهی هیمالیا قرار دارد. سفر این مادربزرگ و نوجوان خوشذوق به قلب کوهستان وحشی و مملو از برف و یخ داستان کتاب سرزمین اژدهای طلایی را شکل میدهد. سرزمین اژدهای طلایی، در منطقهای پوشیده از برف و یخ دائمی است که هر کسی جرئت بالا رفتن از آن را ندارد. دما در این منطقه همیشه زیر صفر است و سرما استخوان را میترکاند. این سرزمین مملو از درهها و پرتگاههای وحشتناک است که ترس را به دل آدمی میاندازد.
بخشی از کتاب سرزمین اژدهای طلایی:
چند ماه بعد کیت با یک تیشرت بلند که تا بالای زانو میرسید سر کامپیوترش نشسته بود. پاهای استخوانیاش بیرون بود، رگهای آبی و زخمهای قدیمی و خراشها روی پای او به چشم میآمد. بر اثر راهپیمایی عضلاتش قوی و سفت و ورزیده بود. بالای سرش پرههای پنکهی سقفی وزوز میکرد و کمی از گرمای خفهکنندهی تابستان نیویورک میکاست. حدود شانزده هفده سال بود که میخواست توی آپارتمان کولر بگذارد اما فرصت نمیکرد. انگشتهایش که روی صفحهکلید کامپیوتر ضربه میزد موی سرش خیس عرق میشد. میدانست که کافی است کلیدها را لمس کند، اما از سر عادت همانطور که روی صفحهکلید ماشینتحریر قدیمیاش میزد، اینجا هم نمیتوانست آرام تایپ کند.
دریک طرف کامپیوترش پارچ چای سردی قرار داشت که توی آن کمی ودکا ريخته بود، ترکیب منفجرهی اختراع خودش، در یک طرف هم پیپ بلند جاشویی، که خاموش بود. دخانیات را کم کرده بود، زیرا سرفههای شدید آزارش میداد، اما پیپ پر کرده را کنار دستش داشت. بوی تنباکوی سیاه روح و روان او را آرام میکرد. فکر میکرد: «پیرزن جادوگری مثل من در شصتوپنج سالگی عیبهایی بیشتر از این نمیتواند داشته باشد.» نمیخواست عادتهایش را کنار بگذارد اما اگر دود را کنار نمیگذاشت ریههایش میترکید.
کیت حدود شش ماه بود که روی بنیاد الماس کار میکرد که با لودویج لوبلانک انسانشناس معروف راه انداخته بود. بهنوعی دشمن خونیاش بود. از این نوع کار خوشش نمیآمد، اما اگر این کار را نمیکرد. نوهاش آلکساندر هرگز او را نمیبخشید. در حالی که جرعهای از چای با طعم ودکا یا بهتر بگویم ودکا با طعم چای سرمی کشید، آهی برآورد و گفت: «من آدمی حرفهای هستم که ماجراجویی و فعالیت را دوست دارم. از کار دفتری و کاغذبازی خوشم نمیآید.» علاوه بر درگیری با قضیهی بنیاد، مجبور شده بود که دوباره به کاراکاس پرواز کند تا در محاکمه علیه مائورو کاریاس و دکتر عمیرا تورس مسئول مرگ صدها نفر از سرخپوستان بومی شهادت دهد و آنها را با ویروس سرخجه از بین برده بودند. مائورو کاریاس در محاکمه حاضر نبود زیرا در درمانگاهی خصوصی تحت مراقبت و زیر دستگاه بود. اگر سرخپوستی که به سر او کوبید کارش را تمام میکرد. بهتر بود.
اوضاع کیت به هم میریخت زیرا مجلهی اینترنشنال جئوگرافیک از او خواسته بود که مقالهای دربارهی سرزمین اژدهای طلایی بنویسد. تعویق مداوم سفر کار عاقلانهای نبود، زیرا امکان داشت که کار را به گزارشگر دیگری بدهند. البته میدانست که اول باید سرفهاش را درمان کند. آن کشور کوچک وسط قلههای بلند هیمالیا بود و اقلیم بسیار فریبندهای داشت، دمای هوا ظرف چند ساعت سی درجه کاهش مییافت.
شابک:9789645757982
Reviews
There are no reviews yet.