Description
معرفی کتاب سه قطره خون:
کتاب سه قطره خون نوشتهی صادق هدایت مجموعهای از یازده داستان کوتاه است که برای اولین بار در سال ۱۳۱۱ منتشر شد. شناختهشدهترین داستان این کتاب، سه قطره خون نام دارد و اولین داستان این مجموعه است. داستانی که میان آثار صادق هدایت بسیار مورد توجه قرار گرفته است. از میان بقیهی داستانهای این مجموعه «داش آکل» سوژهی فیلمی به همین نام، اثر مسعود کیمیایی و بازیگری بهروز وثوقی در سال ۱۳۵۰ شده است.
درباره کتاب سه قطره خون:
سه قطره خون مجموعهای از داستانهای کوتاه است که بعضی از آنها شهرت بالایی دارند. سه قطره خون، از اصلیترین و مشهورترین کتاب های صادق هدایت است. به گفته یکی از منتقدین ادبی برجسته، بیان امری بیاننشدنی، محوریترین موضوع در سه قطره خون است. رویداد اصلی در این کتاب خاطرهی هولناک و مضطربکننده است که راوی نمیتواند آن را بیان کند. آشفتگی روانی راوی داستان، کابوسهای شبانهاش و تعلیقی که در داستان وجود دارد جنبههای روانشناختی قصه را پررنگ میکند. داستان سه قطره خون به روایتناپذیری این قبیل روایتهای تشویشآور مربوط میشود. سه قطره خون؛ داستانی سوررئالیسیتی است و بسیاری از پژوهشگران و منتقدان تلاش کردهاند تا آن را رمزگشایی کنند. فضای داستان سه قطره خون را عذاب وجدانی دارد که در نهایت به پریشانی راوی ختم میشود.
داستان سه قطره خون را راوی، از داخل یک تیمارستان شروع به تعریف میکند. او باور دارد که جایش بین دیوانهها نیست و او را اشتباه در تیمارستان نگه داشتهاند، داستانش را از روزی آغاز میکند که پس از یک سال بودن در تیمارستان اتاقش را جدا کردهاند و کاغذ در اختیارش گذاشتهاند تا بتواند چیزی بنویسد. هرچند نتیجه کار او ناامیدکننده است. او تمام مدت حضورش در این تیمارستان طلب قلم و کاغذ میکرده، اما حالا متوجه میشود چیزی برای نوشتن ندارد. سیاوش شخصیت اصلی دیگر داستان است که دوست نزدیک راوی هم است. سیاوش گربهای زیبا دارد، ماجرایی که برای گربه اتفاق میافتد، رابطهی سیاوش و راوی و ماجراهایی که بعد از آن رخ میدهند داستان سه قطره خون را شکل میدهد.
بخشی از کتاب سه قطره خون:
خدادا همین که چراغ را فوت کرد و در رختخواب رفت، صدای غریبی شنید. نالههای بریده بریده که معلوم نبود صدای جانور است یا صدای آدمیزاد. صدا پیوسته نزدیک میشد تا اینکه در کلبه او را زدند. خداداد که نه از غول و نه گرگ میترسید، بلند شد، نشست و حس کرد که یک چکه عرق سردی روی تیرهی پشتش لغزید. هرچه پرسید که چه هستی و چه کار داری، کسی جواب نمیداد و هنگامی که میخوابید، دوباره در میزدند. با دست لرزان چراغ را روشن کرد، کارد بزرگی که برای شکستن چوب و چلیکه به دیوار اویخته بود، برداشت و در را یک مرتبه باز کرد. تعجب او بیشتر شد که دخترکولی کوچکی را با لباس سرخ دید که دم در اشک روی گونههایش یخ زده و میلرزید. خداداد کارد را گوشهی اتاق پرت کرد. دست دختربچه را گرفت، داخل اتاق کرد. دم آتش او را گرم کرد و بعد با رختهای کهنهی خودش رختخواب برای او درست کرد.
فردا صبح هرچه از او پرسش کرد، بینتیجه بود. مثل اینکه بچه قسم خورده بود راجع به خودش هیچ نگوید. به همین مناسبت خداداد اسم او را لال یا لالو گذاشت و کم کم لاله شد. چیزی که غریب بود، حالا موسم ییلاق قشلاق کولیها نبود و خداداد نمیدانست در میان زمین و آسمان این دختر از کجا آمده بود. از آلونکش بیرون رفت و ردپای بچه را گرفت. ولی ردپای او روی برگهای نم کشیده گم میشد. ازآسیابان چشمه علا پرسید، او هم جواب منفی داد. بالاخره تصمیم گرفت بچه را نگه دارد تا صاحبش پیدا بشود…
شابک:۹۷۸۹۶۴۳۶۲۰۳۴۹
Reviews
There are no reviews yet.