Description
کتاب ظلمت در نیمروز
کتاب ظلمت در نیمروز یکی از زیباترین رمانهای سیاسی زمانهی ما است. روایتی داستانی از واقعیتی تاریخی است به قلم یک عضو سابق حزب کمونیست با نگاهی منحصربهفرد به وضعیت سیاسی ناپایدار اتحاد جماهیر شوروی در اواخر دههی 1930. ویژگیهای رهبران فکری انقلاب بلشویکی و سیاستمداران برجستهی شوروی در شخصیت اصلی رمان به هم آمیخته است و شرح زندان و اعترافات او بازتاب آرای سیاسی روز است: توتالیتاریسم، سوسیالیسم، کمونیسم و فردگرایی. آرتور کوستلر مضامین سیاسی و فلسفی را در روایت روانشناختی جذابی در هم میتند و به کمک بحثهای منطقی و نمادهای مذهبی، سیاست را با روانشناسی و فردگرایی میآمیزد. شاید یکی از دلایل موفقیت گستردهی این رمان نیز همین باشد.
درباره کتاب ظلمت در نیمروز
کتاب ظلمت در نیمروز برای نخستین بار در سال 1940 منتشر شد. انتشار این کتاب در سال 1940 نخستین حملهی روشنفکرانهی مهم به کمونیسم محسوب میشد. کتاب ظلمت در نیمروز به زبان آلمانی نوشته شد اما با فاصلهی بسیاری کمی از انتشار نسخهی آلمانی آن، دفنی هاردی، دوست آرتور کوستلر این کتاب را به انگلیسی برگرداند.
کتاب ظلمت در نیمروز آرتور کوستلر همراه کتابهای 1984 و مزرعه حیوانات جورج اورول نقش غیرقابل انکاری را در مخالفت با حزب کمونیست ایفا کردند. این کتابها در نقد استالینیسم میلیونها مخاطب یافتند و بیشتر از هر آموزش سیاسی یا تبلیغات ضد شوروی دیگری در سرزمینهای مختلف مانع از جذب افراد به کمونیسم شدند.
خلاصه داستان کتاب ظلمت در نیمروز
ظلمت در نیمروز را میتوان بازسازی داستانیِ گفتوگو با مرگ دانست. داستان از جایی آغاز میشود که روباشوف که یک سازمان دهندهی زیرزمینی، فرماندهی حزبی و نظامی است دستگیر میشود. روباشوف در زندان خودش را برای شکنجههایی جسمی آماده میکند، اما خودش را برابر دوئلی ذهنی با بازجوهایش مییابد. همکارش ایوانوف و گتکین که مردی جوانتر است از او بازجویی میکنند. روباشوف مورد هجمه خاطرات زندگیاش قرار میگیرد، بهویژه خاطرات مربوط به کسانی که خودش در دایره قوانین حزبی قربانیشان کرده است.
بخشی از کتاب ظلمت در نیمروز:
در سلول پشت سر روباشوف محکم بسته شد.
چندثانیهای به در تکیه داد و سیگاری روشن کرد. روی تختی که سمت راستش بود، دو پتوی نسبتا تمیز افتاده بود و دشک کاهی را انگار تازه پر کرده بودند. فاضلاب دستشویی در سمت چپش درپوش نداشت، ولی شیر آب کار میکرد. سطل کنار دستشویی تازه ضدعفونی شده بود و بو نمیداد. دیوارهای دو طرف یکپارچه از آجر بود و صدای ضربهها را میگرفت؛ ولی محل ورود لولههای گرمکن و فاضلاب به دیوار را گچ گرفته بودند و صدا را خیلی خوب منعکس میکرد. از این گذشته، به نظر میرسید لوله گرمکن خودش هادی صدا باشد. لبه پایین پنجره همسطح چشم بود و برای دیدن حیاط لازم نبود خودش را از میلهها بالا بکشد. تا اینجا همهچیز مرتب بود.
خمیازه کشی، پالتوش را درآورد، لولهاش کرد و بهجای بالش روی دشک گذاشت. به حیاط نگاه کرد. برف در روشنایی مضاعفِ ماه و چراغهای برق به زردی میزد. دورتادور حیاط، کنار دیوارها، مسیر باریکی را برای ورزش روزانه پارو کرده بودند. هنوز سپیده نزده بود؛ باوجود روشنایی چراغهای برق، ستارهها در آن هوای سرد میدرخشیدند. روی باروی دیوار بیرونی، روبه روی سلول روباشوف سربازی تفنگ بر دوش آن صد قدم مألوف را میرفت و میآمد؛ در هر قدم، پایش را چنان بر زمین میکوفت که گویی رژه میرفت. نور زردرنگ چراغها گهگاه روی سرنیزهاش میدرخشید.
روباشوف، همانطور ایستاده کنار پنجره، کفشهایش را درآورد. سیگارش را خاموش کرد، ته سیگار را پایین تخت روی زمین گذاشت و چنددقیقهای همانجا روی دشک نشست. دوباره برگشت پای پنجره. حیات ساکت بود. نگهبان همان موقع داشت میچرخید. بالای برجک مسلسل، پرتوی از راه شیری را دید.
شابک:۹۷۸۹۶۴۲۰۹۱۳۲۴
Reviews
There are no reviews yet.