Description
معرفی کتاب فرزند پنجم:
کتاب فرزند پنجم یکی از پنج اثر برتر دوریس لسینگ، به انتخاب گاردین است که داستان تولد پسری عجیب به اسم بن است که زندگی خانوادهاش را زیر و رو میکند. لسینگ در سال ۲۰۰۷ جایزهی نوبل ادبیات را بدست آورد.
داستان کتاب فرزند پنجم در انگلستان دههی شصت میگذرد. ازدواج هریت و دیوید به علت اختلاف طبقاتی و فرهنگی با دشواریهای زیادی همراه شد، با این حال این ازدواج انجام شد. آنها خوشبختی را در داشتن خانهای بزرگ و فرزندان زیاد و دادن مهمانیهای بزرگ میدانستند و در مدتزمانی کوتاه صاحب چهار فرزند شدند. مدتی بعد از تولد فرزند چهارم، هریت، فرزند پنجم را باردار شد؛ پسری که از دوران جنینی عجیب به نظر میرسید و با تولد او، خانواده هریت با بحرانی عجیب و دشوار روبهرو شد. این پسر با تمام بچهها فرق داشت. انگار از دنیایی دیگر آمده بود.
لسینگ در این کتاب از بینظمی و آشوبی حرف میزند که از خانواده به جهان سرایت میکند.
داستان فصلبندی ندارد. حتی فاصله زمانی داستان با یکی دو سطر مثلا لحاظ نشده و این جزو سبک کار نویسنده است. به صفحات آخر که برسید، حس میکنید داستان میتوانسته ادامه داشته باشد. گویا نویسنده نیز این نکته را دریافته و در سال ۲۰۰۰ میلادی دنبالهای به نام بِن در جهان بر آن نوشته است.
بخشی از کتاب فرزند پنجم:
برای زندگی دلخواهشان خانه مناسب در لندن پیدا نمیشد. بههرحال چندان اطمینان نداشتند که لندن برایشان اولویت داشته باشدــ نه، نداشت، ترجیح میدادند در شهر کی به سر برند با محیطی خاص خود. آخر هفته را صرف گشتن در شهرکهای دور و بَر لندن کردند که فاصله زیادی با آن نداشته باشد و طولی نکشید که خانهای بزرگ و ویکتوریایی در باغی پر علف پیدا کردند. عالی! اما خانهای سه اشکوبه، با زیرشیروانی، پر از اتاق و راهرو و پاگرد… در حقیقت پر از فضا برای بچهها، برای یک زوج جوان مسخره به نظر میرسید.
ولی دلشان میخواست بچه زیاد داشته باشند. چون برای آینده بلندپروازی زیادی داشتند، هر دو بیپروا گفتند بچههای زیاد عین خیالشان نیست. دیوید گفت: «حتی چهار یا پنجتا…. یا شش تا.» هریت گفت: «یا ششتا!» و آنقدر خندید که از خوشحالی اشکش درآمد. خندیدند و هِرّه و کرّهکنان غرق شادی شدند، چون اینجا هم آن چیزی بود که انتظار داشتند و هم آماده بودند رد و قبولش را بپذیرند و معلوم شد که هیچ یک اصلا خطری ندارد. اما در عین اینکه هریت میتوانست به دیوید و دیوید به هریت بگوید «دستکم شش بچه» نمیتوانستند همین را به دیگران بگویند. حتی با حقوق مکفی دیوید و هریت، رهن این خانه دور از دسترس بود. اما به هر نحو بود از عهده برآمدند. قرار گذاشتند هریت دو سال دوشادوش دیوید کار کند و روزانه همراهش به لندن برود و بیاید و بعد…
بعدازظهر روزی که خانه مال آنها شد، دست در دست در هشتی کوچک ایستادند و پرندهها دوروبرشان در باغ که شاخههای درختانش هنوز سیاه بود و از باران سرد اول بهار برق میزد، آواز میخواندند. در ورودی را باز کردند و همچنان که قلبشان از شادی در سینه میتپید، در اتاقی بزرگ روبروی پلههای عریض ایستادند
شابک:۹۷۸۲۰۰۰۱۷۲۶۲۸
Reviews
There are no reviews yet.