Description
کتاب مادام دو لا شانتری:
انوره دوبالزاک در کتاب مادام دو لا شانتری (روی دیگر تاریخ معاصر) سعی میکند ضمن بیان رویدادها و حوادث در قالبی داستانی، نگاهی به روی دیگر تاریخ کشور فرانسه در قرن هجدهم داشته باشد.
او پس از انتشار کتاب مادام دولاشانتری مابقی آن را به نام «محرم» در سال 1848 به سرانجام میرساند. انوره دوبالزاک (Honore De Balzak) هنوز نمیداند که این اثر آخر اوست. عنوانی که بر این دو قسمت میگذارد تا این دو بخش را یکسان کند بسیار پرمعناست. انگار خواسته باشد بر این واپسین اثر امضایی سمبولیک بگذارد. در حقیقت میتوان بر تمامی «کمدی انسانی» نام «روی دیگر تاریخ معاصر» گذاشت.
قسمت اول داستان، زندگی فردی سرخورده از انقلاب به نام گودفروآ را به تصویر میکشد که زندگیش در انزوا و افسردگی میگذرد، اما او پس از آشنایی با گروه خیریه مادام دولاشانتری دچار تحولی اساسی میشود. مادام دولاشانتری، زنی که در جریان انقلاب 20 سال از عمر خود را در زندان گذرانده، حتی دخترش نیز در آن راه اعدام شده است. انجمن خیریه، مادام دولاشانتری مخفیانه به مردم تهیدست پول قرض میدهند، اما این بار باید زندگی کسی را نجات دهند که صادر کننده حکم اعدام دختر خانم دولاشنتری بوده.
مادام دولاشانتری و گروهش به دلایل مختلف پشت به لذتها و خوشیهای این دنیا میکنند و تمام هم و غمشان را در خدمت فضیلت میگذارند و جانهای پریشان را شفا میبخشند و تنهای درمانده را تسلی میدهند و تیره روزیها را محرمانه چاره میسازند.
بالزاک در این رمان، رفتار لذتجویانه عدهای متلون و تظاهرات پرهیزکارانه عدهای دیگر را با هم مقایسه میکند و در پی شباهتها و نکوهش رفتارهای ضد اخلاقیشان بر میآید.
در بخشی از کتاب مادام دو لا شانتری میخوانیم:
بىحوصلگى، غم و اندوه اجازه نمىداد ناگهان خود را کنار بگیرد. گودفروآ به هنگام عزاداریش به دنبال بخت خویش به پاریس رفت: در رستورانها شام خورد و با بىاحتیاطى با هر غریبهاى عهد مودّت بست و طالب معاشرت با اشراف شد و متحمّل مخارج سنگینى گشت. وقتى در بولوارها گردش مىکرد از دیدن دخترى دم بخت همراه مادرش یا منظره مرد جوانى سواره که به جنگل بولونْى مىرفت، یا تازه به دولت رسیدهاى با کالسکه مجلّلش یا عضو عالى رتبهاى مزیّن به نشان موجب تأثّرى دردناک در او مىشد، احساس ناتوانىاش به او نهیب مىزد که دیگر نمىتواند حتى نه مقام درجه دوّمى نه سرنوشتى راحت براى خود دست و پا کند؛ و او پیوسته دلى شکسته روحى لبریز از غم و اندوه داشت.
گودفروآ به بىقابلیتیش در نبرد با اوضاع از استعدادهاى والاى خود البته بىآنکه بخواهد آن را به منصه ظهور برساند، آگاهى داشت و براى اقدام به هر کارى سترگ خود را ناتوان مىدید چون در قبال امیالى که از زندگى گذشتهاش، تربیتش، یا لاقیدىاش نشأت مىگرفت یاراى مقاومت نداشت، زیرا سه عارضه او را به تحلیل برده بود، که فقط یکى از آنها کافى است مردى جوان روى برگردانده از ایمان مذهبى را از زندگى بیزار کند. لذا این سیما نشان مىداد که گودفروآ با برخورد با چنین آدمهایى، پاریسى تمام عیار شده است: اینجا انسان بلند پروازىهاى فریبنده یا برباد رفته، بدبختى زندگى خانوادگى، کینهاى فرو خورده در رخوت معنوى یک زندگى پرمشغله را در حیات روزمره پاریس تماشا مىکند. رنجشى که پى خشم و هیجان مىرود، شَکْوَه بیهوده، ادا و اصول زورکى، کینه حرمانهاى گذشتهاى که لبخند استهزا برمىانگیزاند هر آن کس را که بزرگ مىکند رسوا مىکند ضرورىترین اختیارات را به رسمیت نمىشناسد، از پریشانىهایشان تفریح مىکند، به هیچ یک از رسوم اجتماعى گردن نمىنهد. این آفت پاریسى است که با فتنههاى همیشه بیدار اشخاص قدرتمند همچون لایههاى سنّى درخت شیره جانش را حفظ مىکند و پنهان نگه مىدارد.
شابک:۹۷۸۹۶۴۳۵۱۰۸۴۸
Reviews
There are no reviews yet.