Description
کتاب نامه به کودکی که هرگز زاده نشد، کتابی است که از نامش میتوان کلیاتی درباره کتاب را حدس زد. نامه ای از جانب یک مادر که در گفتگو با جنین در داخل شکمش مینویسد. نکته مهم درباره کتاب، فکر سقط کردن جنین در ذهن مادر (بنا به دلایلی که خواننده در طول خواندن کتاب متوجه خواهد شد) میگذرد. از همان لحظات ابتدایی که جنین در داخل رحم شروع به رشد می کند حس مادر شدن در زنان به وجود می آید و با فکر این کودک زاده نشده، زندگی میکند. از نگرانیهای مادران باردار میتوان به از دست دادن کودک اشاره کرد. میتوان این نکته را ذکر کرد که شاید مساله اصلی که در این نوشته ادبی، نویسنده به آن پرداخته است، سقط کردن جنین است.
در نامه به کودکی که هرگز زاده نشد، کتاب از زبان شخص اول -همان مادری است که برای جنین خود نامه مینویسد- بازگو میشود. اینکه مادر در این نامه چه نکاتی را برای کودک خود شرح می دهد ماجرای اصلی کتاب میباشد. نکته قابل توجه، وجود همه احساسات آدمی از جمله ترس، امید، ناامیدی، خشم و مهربانی و اضطراب از سطر ابتدایی تا اخرین جمله از کتاب است. احساس خشم را میتوان در مواقعی که مادر از اتفاقاتی که بر سر بشر آمده و برای کودک در جنین خود بازگو می کند متوجه شد. زمانی هم که مادر از علاقه و ذوق خود برای به دنیا آمدن کودکش به او می گوید میتوان عشق را احساس کرد. از مشکلات اصلی که در این نامه بازگو می شود، بی رحمیها، سوالات، دغدغهها و مشکلات دنیا است که در طول زندگی برای زنان به وجود می آید.
نویسنده کتاب نامه به کودکی که هرگز زاده نشد اوریانا فالاچی است که در سال 1929 در شهر فلورانس ایتالیا به دنیا آمد و در سال 2006 (77 سالگی) درگذشت. این کتاب پر طرفدار تا سال 2007 بیش از چهار میلیون نسخه فروش در سراسر جهان داشته است. اوریانا قبل از نوشتن کتاب، به عنوان روزنامه نگار در روزنامه ایتالیا به نوشتن مقالات مشغول بود.
کتاب نامه به کودکی که هرگز زاده نشد، در 128 صفحه نگارش شده است. متن این کتاب به قدری ساده و بدون تکلف نوشته شده است که اگر یک روز تعطیل زمان بگذارید می توانید آن را به اتمام برسانید و از خواندنش لذت ببرید. قسمتی از این نوشته بسیار تاثیرگذار برای شما گرداوری شده است تا برای انتخاب این کتاب به عنوان کتاب بعدی کمک کند. شاید برایتان جذاب باشد بدانید نویسنده چگونه ماجرا را آغاز می کند:
«امشب به هستیت پی بردم. درست مانند قطره ای از زندگی که: از هیچ سرچشمه گرفته است. با چشمان باز، در ظلمت و ابهامی مطلق دراز کشیده بودم. ناگهان در دل ظلمت و تاریکی جرقه ای از اطمینان و آگاهی درخشیدن گرفت.
تو آنجا بودی، تو وجود داشتی.
ضربان قلبم از حرکت باز ایستاد و وقتی که دوباره تپش و ضربان نامرتب و آشوب گرانه آن را شنیدم احساس کردم که تا حلقوم در ژرفی سهمگین و مخوف از تردید و دو دلی فرو رفته ام. با تو حرف می زنم اما تمام تار و پودم را وحش آزار دهنده ای فرا گرفته است…»
همانطور که قبلا اشاره شد کتاب سرشار از حس های ضد و نقیض است. نویسنده در ابتدا از حس زیبای مادر شدن، از زبان مادر کودک مینویسد. این حس را بانوانی که مادر شده اند به راحتی میتوانند درک کنند. در ادامه که مادر از مشکلاتی که بر سر راه وجود دارد می گوید که حس تلخی را به مخاطب القا میکند. بخشی از این حس را در ادامه با هم میخوانیم:
«پدرت برای بار دوم تماس گرفت. صدایش میلرزید. میخواست مطمئن شود که دکتر حاملگیام را تأیید کرده است یا نه. به او گفتم که حامله هستم. دوباره از من پرسید: «کِی کار را تمام میکنم؟» من هم برای بار دوم تلفن را رویش قطع کردم، بدون اینکه به حرفهایش گوش کنم. چیزی که نمیفهمم این است که چرا وقتی زنی اعلام میکند که قانونی حامله شده است همه برایش جشن میگیرند و اگر پاکتی به دست داشته باشد، آن را برایش حمل میکنند و از او التماس میکنند که کارهای سنگین و سخت انجام ندهد و کاملاً استراحت کند. چه خوب، تبریک میگوییم، بیایید اینجا بنشینید، استراحت کنید. اما وقتی میفهمند من حاملهام، سرد و ساکت میشوند یا راجع به سقط حرف میزنند. من این را دسیسه مینامم؛ نقشهای برای جداییِ من و تو از یکدیگر. لحظاتی هم هست که احساس نگرانی میکنم، چه کسی پیروز خواهد شد؟ ما یا آنها که میخواهند من و فرزندم را از هم جدا سازند. شاید این افکار بعد از تلفن پدرت، سراغم آمده باشد، افکار تلخی که امید داشتم آنها را فراموش کنم و زخمهایی که فکر میکردم بر آنها غلبه کردهام با تلفن پدرت تشدید شدند. جراحتهایی که از گذشته بر روحِ من مانده بود و معنای عشق را برایم مبهم نموده بودند. جراحتهایم التیام یافتهاند و جای زخمها بهزحمت قابل مشاهده است، اما همان یک تلفن کافی است تا دوباره دردناک شوند. مثل دردهای کهنه که به مرور زمان تغییر میکنند.»
این بخش از کتاب به صراحت از اصرار پدر برای سقط جنین و عدم رضایت قلبی مادر برای از دست دادن فرزندش می گوید. از سختی جدا شدن از کودکش که هنوز زاده نشده اما با تمام وجود آن را حس میکند و هرلحظه به گفتگو با وی میپردازد. این بخش از کتاب این حس مادر را که بعد از از دست دادن آن کودک چه بر سر او خواهد آمد، را به مخاطب منتقل میکند.
بخشی از کتاب نیز که نویسنده به مساله جنسیتی اشاره کرده است این جمله می باشد « آخر چگونه یک مرد که قادر به حامله شدن نیست، میتواند احساسِ زنی را درک کند که کودکی در شکمش دارد؟ »
Reviews
There are no reviews yet.