توضیحات
معرفی کتاب عشق های خنده دار:
میلان کوندرا در کتاب عشقهای خندهدار، قهرمانانش را میکاود، پوست میکند، تحلیل میکند و عریان در برابر خواننده قرار میدهد و این کار را با شفقت و مهربانی و بیهیچ داوری به انجام میرساند.
کتاب عشقهای خندهدار (Laughable Loves) مجموعه روایتهایی است از عشق و رابطه؛ رابطههایی که قرار بوده با عشقی عمیق همراه باشند؛ اما در واقع آنچنان خالی از محبت هستند که مضحک و خندهدار به نظر میآیند. قهرمانها به طور واضحی در درک و شناخت یکدیگر ضعف دارند. همین عدم شناخت باعث فروپاشی این روابط با اشتباهات کوچک میشود.
میلان کوندرای هنرمند و روشنفکر، برخی از مهمترین عقدههای مورد نظر فروید را دستچین کرده و آنها را با چنان تردستیای چرخانده که عمیقترین و تاریکترین علایق انسانی ما را تسخیر میکند. حکایت عشقهای خندهدار شگفت آور و روشگرند. دنیای کوندرا پیچیده و پر از استهزا و پارادوکس است. زندگی اغلب بیرحم و تحقیرآمیز، مضحک و عصبانی کننده است.
این کتاب شامل هفت داستان کوتاه به نامهای: «هیچکس نمیخندد»، «سیب طلایی میل ابدی»، «بازی اتواستاپ»، «ضیافت»، «بگذارید مردههای پیر جا را برای مردههای جوان باز کنند»، «دکتر هاول پس از بیست سال» و «ادوارد و خدا» است. هر هفت داستان یک پسزمینه عشقی دارد، عشقهایی که با تصادفات و رویدادهای ساده به سویی کاملا متفاوت هدایت میشوند. به طور مثال داستان هیچکس نمیخندد: در مورد پسری است که به شوخی وارد یک مسئله جدی میشود که تمام زندگیاش را تحت تاثیر قرار میدهد و یا بازی اتواستاپ: در مورد دختر و پسری است که از روی شوخی وارد یک بازی میشوند که فرار از آن امکان ندارد.
میلان کوندرا (Milan Kundera) به گمان کسانی که با ادبیات سر و کار دارند، بزرگترین نویسنده و میراثدار سنت رماننویسی اروپاست. یکی از شاخصترین کتابهای کوندرا، بار هستی است. او تا کنون چندین بار نامزد دریافت جایزه نوبل ادبیات بوده است.
در بخشی از کتاب عشق های خنده دار میخوانیم:
دختر واقعاً دوست نداشت که در طول سفرشان (مرد جوان همیشه ساعتها بدون توقف رانندگی میکرد) مجبور شود به مرد جوان بگوید که برای لحظهای کنار درختی بایستد. همیشه از اینکه مرد جوان با تعجبی ساختگی از او میپرسید که چرا باید توقف کنند، عصبانی میشد. میدانست که عفتش احمقانه و قدیمی است. بسیاری از اوقات، سرِ کارش متوجه میشد که دیگران او را به خاطر عفتش مسخره میکنند و عمداً تحریکش میکنند. همیشه از این فکر که سرخ شود، پیشتر سرخ میشد. همیشه دوست داشت مانند اکثر زنان دور و برش با بدنش احساس راحتی کند. او حتی برای این خود ادراکی، روشی اختراع کرده بود: او با خود تکرار میکرد که هر فردی، در زمان تولدش، یکی از میلیونها بدن ممکن را دریافت میکند، همانطور که ممکن است از میلیونها اتاق یک هتل غولآسا، تنها یکی از آنها را دریافت کند. در این صورت، بدن چیزی شانسی، غیرشخصی، از پیش آماده و عاریهای خواهد بود. دختر این مسئله را به روشهای مختلف با خود تکرار میکرد؛ ولی هیچگاه نتوانست آن را باور کند. دوگانگی نفس و بدن برای او بیگانه بود. او خیلی با بدنش یکی بود؛ به همین دلیل بود که همیشه برایش مضطرب میشد.
حتی این اضطراب را در رابطه با مرد جوان هم تجربه میکرد؛ مرد جوانی که حالا یک سال بود او را میشناخت و با او شاد بود؛ احتمالاً به این دلیل که مرد جوان هیچگاه نفس دختر را از بدنش جدا نمیکرد و دختر میتوانست تمام و کمال با او زندگی کند. در این اتحاد شادی خاصی وجود داشت؛ اما فاصلهی شادی با بدگمانی زیاد نبود؛ و دختر سرشار از بدگمانی بود. برای مثال، اغلب فکر میکرد که زنان دیگر (آنهایی که مضطرب نبودند) جذابتر و اغواگرتر هستند؛ و میترسید مرد جوان که این حقیقت را کتمان نمیکرد که چنین زنانی را به خوبی میشناسد، روزی او را به خاطر یکی از آنها ترک کند (این درست است که مرد جوان گفته بود که آنقدر از این دسته زنان داشته که تا آخر عمرش کافی است، اما دختر میدانست که مرد جوان هنوز جوانتر از آنچیزی است که فکرش را میکند). او میخواست مرد جوان کاملاً به او تعلق داشته باشد و خودش هم کاملاً به مرد جوان؛ اما اغلب فکر میکرد که هرچه تلاش کند چیزهای بیشتری را به مرد جوان عرضه کند، چیزهای بیشتری را از او خواهد گرفت: چیزهای بسیاری هستند که یک عشق سبک و سطحی، به یک فرد میدهد. او از اینکه نمیتوانست جدیت را با سبکسری ترکیب کند، نگران بود.
شابک:۹۷۸۹۶۴۷۲۵۳۷۹۶
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.