توضیحات
کتاب یک عاشقانه آرام اثر نویسنده محبوب معاصر، نادر ابراهیمی، درباره زندگی یک زوج است. مردِ داستان با نوشتن نامههای عاشقانه به همسرش سعی میکند تا زندگیشان دچار روزمرگی نشود. کتاب یک عاشقانه آرام در ۴۰ سال اخیر جزء کتابهای پرمخاطب نادر ابراهیمی بوده است.
خلاصه کتاب یک عاشقانه آرام:
داستان یک عاشقانه آرام در سال ۵۷ و در بحبوحه انقلاب ایران میگذرد. مردی گیلانی و اهل سیاست عاشق دختری آذری به نام عسل میشود که او هم یک انقلابی پرشور است. مرد معلم ادبیات و یک مبارز مخالف رژیم است، از همین رو، زندگی، خانه به دوشی را به آنها تحمیل میکند و داستان زندگی پر التهابشان آغاز میشود و تا انتها مبتنی بر روابط عاشقانه این دو پیش میرود.
نادر ابراهیمی در این رمان عاشقانه با بیان داستانی خواندنی از زندگی یک زوج و در لابلای ماجراهای پیش آمده برای آنها، با قلمی زیبا گفتوگوهای جذابی را خلق میکند که مخاطبش را به فکر وا میدارد و او را متوجه این موضوع میکند که نباید به عشق به چشم یک خاطره و عادت نگاه کرد. ابراهیمی در یک عاشقانه آرام، عاشقانه مینویسد و در پس این عاشقانه، مضامینی جهانشمول را به مخاطبان خود منتقل میکند. درواقع جهانبینیای منعطف و قابل باور در قالب شخصیتهای این کتاب وجود دارد که میتوانیم خودمان را بهخوبی بهجای آنها بگذاریم و حتی خود آنها بدانیم. از شخصیتهای ساده و روشن این کتاب درس بگیریم و موسیقی زندگی خودمان را بنوازیم.
کتاب یک عاشقانه آرام اولین بار در سال ۱۳۵۷ منتشر شد و دلیل شهرت این کتاب رمان-شعر بودن آن است. نادر ابراهیمی ازجمله معدود افرادی است که توانسته این سبک را به نگارش درآورد.
بخشی از کتاب یک عاشقانه آرام:
عاشق، یاغیست؛ امّا یاغیانِ بزرگ، اصولی دارند.
زیبایی یاغیگری، فقط در حفظ همان اصول است.
عاشق، جدّیست؛ امّا عبوس نیست.
عسل، بیخود از خویش، با صدای بلندِ شتابان گفت: اینطور نمیشود. اصلاً نمیشود. از سفرِ بلندِ رؤیا آمدهیی. خوب است. عالیست. شدنی، امّا، نیست. هر هفته وَ در تمام هفتههای عُمرْ خود را تکرارکردن __ حتّی به زیباترین صورتِ ممکن __ زندگیمان را مملو از کسالتی مرگبار خواهدکرد، و ما را «خسته از بیرنگیِ تکرار». چارچوب. هر قدر چارچوبی که به کار میبری بزرگ باشد __ به خیالِ خودت برای وسعتِ میدانِ عمل __ بومِ بودنِمان را سختتر و بیرحمانهتر به صلیب میکشد __ از چار سو. این، خویشتن را با بهترین دارِ دنیا بهدارآویختن است. خویشتن را به داری آهنین و استوار آویختن.
عسل، سرریز میکند؛ امّا نه به سنگینی و کُندیِ عسل.
__ تو یکسال، شبوروز، در آن اُتاقکِ مُحقّرِ درهمریخته نشستی و نوشتی __ یک سال. یک برنامهٔ مدرسهیی تمامعیارِ غمانگیز: انشا، اِملا، ریاضیات، ورزش؛ انشا، املا، ریاضیات، ورزش؛ انشا، املا…
بهالتماس میگویم: عسل! عسل! مجبورت که نکردهام. چرا اینطور هراسان شدهیی؟ میخْکوبیات که نکردهام. تو، مثل همیشه، کاملاً آزادی. این تقدیر نیست که نتوانی از آن سرپیچی کنی. من سرنوشتْ نساختم، برنامه نوشتم… من… من…
صدای آرامِ گریهام برخاست. همهٔ این جانکندنهای ذهن و عین، فقط بهخاطر آن محبوبِ آذری من بود. زن گفتهبود: زندگیمان در بینظمی غریبی غرق شدهاست. در یکنواختیِ پیری که بوی نا میدهد. در چرکابهٔ ارواحِ بلاتکلیف. تو میگفتی: «عادت، یعنی دورشدن از انسانیت، از تفکّرِ خلّاق». مگر نه؟ حال، نگاهکُن! موجها ما را به اینسو و آنسو میاندازند و زمانی هم بر ماسههای ساحلی خواهندانداخت: ماهیهای مسمومشدهٔ مُرده. لَزج. گندیده. ما حتّی خوبترین کارهایمان را بهعادت میکنیم…
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.