• ×
    دانلود کتاب بانو در آینه اثر ویرجینیا وولف 1 × 5.000 تومان

جمع جزء: 5.000 تومان

مشاهده سبد خریدتسویه حساب

دانلود کتاب برمی گردیم گل نسرین بچینیم اثر ژان لافیت

6.000 تومان

کتاب برمی گردیم گل نسرین بچینیم اثر ژان لافیت یکی از داستان‌های ادبیات فرانسه درباره‌ی جنگ میان فرانسه و آلمان است. نویسنده در طی این داستان مفاهیم مقاومت، اسارت، خيانت و دوستي را درون‌مایه‌ی داستانش قرار می‌دهد

دسته:

توضیحات

کتاب برمی گردیم گل نسرین بچینیم اثر ژان لافیت یکی از داستان‌های ادبیات فرانسه درباره‌ی جنگ میان فرانسه و آلمان است. نویسنده در طی این داستان مفاهیم مقاومت، اسارت، خيانت و دوستي را درون‌مایه‌ی داستانش قرار می‌دهد و آن‌ها را میان قصه‌ی چند جوان فرانسوی به تصویر می‌کشد.

خلاصه ی کتاب برمی گردیم گل نسرین بچینیم:

این داستان به حدود سال 1942 تا 1947 بازمی‌گردد، گروهی جوان فرانسوی که در گروه‌های مقاومت و گروهایِ آزاد و پارتیزان‌های فرانسوی در جنگ جهانی فعالیت می‌کنند تصمیم می‌گیرند عملیاتی مهم را به انجام برسانند. آن‌ها به رهبری فردی به نام رایموند برای تخریب سیستم‌های آلمانی‌ها برنامه‌ریزی می‌کنند و برج‌های رادیویی سنت آسیس در نزدیکی پاریس را هدف قرار می‌دهند.

«ژان لافیت» در این اثر که شامل 21 فصل است خواننده را با واقعیتی تلخ و غمناک روبه‌رو می‌کند. او تصویری از فرانسه‌ی چند دهه‌ی پیش به نمایش می‌گذارد و اثری داستانی را به علاقه‌مندان فضای جنگ تقدیم می‌کند. او این داستان را با این‌چنین توصیفی آغاز می‌کند: «تابستان سال ۱۹۴۲ است. فرانسه را نیروهای آلمان اشغال کرده‌اند. در جنگل «ونسن» نزدیک خیابانی که به دور دریاچه‌ای پیچیده، مردی روی چمن نشسته است. در میان چمن، کودکان بازی می‌کنند و به اطراف می‌دوند. در سایه‌روشن درختان زن‌ها نشسته، کاردستی می‌بافند. کمی دورتر، در میان انبوه درختان بلند، دلدادگان به دامن سکوت و تنهایی پناه آورده‌اند.

بخشی از کتاب برمی گردیم گل نسرین بچینیم:

آفتاب گرمی به مهتابی می‌تابید و در پرتو آن مردی متفکر نشسته است. به‌جانب آن‌ها نگاه می‌کند، وقتی‌که آن‌ها را می‌بیند بلافاصله از جا بلند می‌شود و در امتداد بولوار، با گام‌های آهسته به‌سوی کوی فروادو رهسپار می‌شود. روبرو رفقايش در پیچ خیابانی متوقف می‌شوند و آلبرت تنها جلو می‌رود. رفقایش با فواصل معهود دنبال او به راه ادامه می‌دهند. در انبوه آمدوشد مردم و ازدحام فراوان ماشین‌ها کسی به آن‌ها توجه نمی‌کند. به فاصله پنجاه متری آن‌ها در کوی آنفر مردی که روپوش آبی به تن دارد ارابه‌ای را می‌کشد. در این لحظه روبر متوجه رفیقش رایموند می‌شود که جلوی راه‌آهن زیرزمینی ایستاده است و ازاین‌جهت کمی مطمئن می‌شود.

یک‌طرف کوی فروادو را دیوارهای قبرستان «مونپارناس» محصور کرده است و عبور و مرور زیادی از آنجا نمی‌شود. چهارنفری که ارابه را همراهی می‌کنند مثل اينکه ارابه متعلق به آن‌ها نیست آن را رها می‌کنند و داخل خانه شماره ۲۲ می‌شوند، از جلوی اتاق دربان می‌گذرند ولی کسی را آنجا نمی‌بینند. موضوع بغرنجی است. آهسته از پله‌ها بالا می‌روند. میشل کمی عقب می‌ماند و دیگران به رفتن ادامه می‌دهند، او مواظب راهرو و پله‌هاست. اگر ناگهان یکی از درهای آنجا باز شد مسلماً خطری در میان است. در طبقه سوم عمارت مرد ناشناس متوقف می‌شود، کلید کوچکی از جیبش درمی‌آورد و آن را داخل جای کلید می‌کند، نگاه آلبرت به در دوخته شده و دست راستش توی جیب کتش است. به فاصله یک متر از او روبر بی‌حرکت ایستاده و آماده است تا در صورت لزوم تیراندازی کند. میشل جلوی پله‌ها انتظار می‌کشد. مرد ناشناس داخل اتاق می‌شود. و با دادن علامتی به آن‌ها می‌فهماند تعقیبش کنند. ابتدا آلبرت داخل می‌شود بعد روبر با نوک پا به دنبالش حرکت می‌کند، به‌غیراز آن‌ها کس دیگری در این خانه نیست. میشل پس از اينکه یک‌بار دیگر نگاهی بر راهرو و پله‌ها می‌اندازد به‌سوی آن‌ها می‌آید. مرد ناشناس روی خود را برمی‌گرداند و به روبرمی‌گوید: می‌بینی، همان‌طور است که گفتم، مهمات اینجاست. شش چمدان نو که کاملاً شبیه همند روی زمین جای دارند. روبر یکی از چمدان‌ها را بلند می‌کند و می‌گوید: «چمدان‌های سنگینی است» لبخند درخشنده‌ای سیمای او را فرامی‌گیرد تنها او و مرد ناشناس می‌دانند چه چیز در آن‌هاست. روبر به رفقایش می‌گوید: هرکدام دو چمدان بردارید و به پایین ببرید ما به دنبال شما می‌آییم. مرد ناشناس با شتاب در کشوی میز کاوش می‌کند و چند کاغذ برمی‌دارد و سپس به همراه روبر، درحالی‌که هریک چمدانی در دست دارند پایین می‌روند.

نقد و بررسی‌ها

هنوز بررسی‌ای ثبت نشده است.

اولین کسی باشید که دیدگاهی می نویسد “دانلود کتاب برمی گردیم گل نسرین بچینیم اثر ژان لافیت”

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ممکن است دوست داشته باشید…